اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 176 از 189

نزار قبانی

آرزو می کردم تو را / نزار قبانی

آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!

اکولالیا | #نزار_قبانی

غاده السمان

هر بار که در آغوشم می‌کشی

هر بار که در آغوشم می‌کشی
باز باکره می شوم
و حس می کنم شب عروسی‌ام است.

اکولالیا | #غاده_السمان

آنا آخماتووا

خاطره‌ای در درونم است

خاطره‌ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین‌تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه‌زا شنیده است.

می‌دانم خدایان انسان را
بدل به شیء می‌کنند، بی‌آنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!

اکولالیا | #آنا_آخماتووا

نزار قبانی

چه می شد / نزار قبانی

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر

اکولالیا | #نزار_قبانی

ناظم حکمت

ترانه‌ی آفتابنوشان

این یک ترانه ایست
که از کاسه های ی سفالی ،آفتاب می نوشد
این یک بافته است
یک بافته ی گیسو،
شعله ور
آتش گرفته، می سوزد

مانند یک مشعل
خونین وسرخ
در دست قهر مانان آفتاب سوخته
با پاهای بر هنه ی مس رنگ
من هم آن قهر مانان را دیدم
من هم این بافته را پیچیدم
من هم با آنها از پُلی که رو به خورشید میرود، گذشتم
من هم از کاسه های سفالی، آفتاب را نوشیدم
من نیز آن ترانه را خواندم

ادامه شعر

آنا آخماتووا

هر دو روی بالش

هر دو روی بالش
دیگر داغ شده است
دومین شمع می میرد
و صدای کلاغان
بلندتر می شود.
امشب را نخوابیده ام
فکر خواب نیز دیگر دیر است.
کرکره بر پنجره
چه تاب ستیزانه سفید است.
صبح بخیر

اکولالیا | #آنا_آخماتووا

نزار قبانی

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری دوستت‌ می داشتم‌

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری دوستت‌ می داشتم‌
در عصری مهربان‌تر و شاعرانه‌تر
عصری که‌ عطرِ کتاب‌ ،
عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی را بیشتر حس‌ می کرد
دلم‌ می خواست‌ تو را
در عصر شمع‌ دوست‌ می داشتم‌
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های اسپانیایی
و نامه‌های نوشته‌ شده‌ با پـر
و پیراهن‌های تافته‌ی رنگارنگ‌
نه‌ در عصر دیسکو ،
ادامه شعر

غاده السمان

در فاصله ی غیاب و حضورت

در فاصله ی غیاب و حضورت
میانِ ما
چیزی شکست
چیزی که هرگز آن نتوان شد
که پیش بود!

اکولالیا | #غاده_السمان

فروغ فرخزاد

کسی که مثل هیچکس نیست

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
بگویم اگر دروغ
من خواب آن ستاره ی قرمز را
که خواب نبودم دیده ام وقتی
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی
نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
ادامه شعر

سید علی صالحی

ماه قبیله ای غمگین است

شب ز مهریر و
زمستان
تمام سال
ماه قبیله ای غمگین است
که از تماشای این سیاره کبود
پیر می شود،
و کسانی از کوچه های بالاتر
آفتاب را به بهای نانی
گروگان گرفته اند
گویا به جست و جوی سوسی اندکی
پریشانند و من نمی دانم
جفتی ستاره در پس این شب پنهان
سرگرم علاقه اند
من یقین دارم که روشنایی نطفه خواهد بست

ادامه شعر

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×