ای کاش مرا فرشی بود
تارش از تور سیمین
و پودش از نور زرین
و بافته در فردوس برین
در خور قدمهای آن یار نازنین
اما من مردی هستم حقیر
و از مال دنیا فقیر
و در چشم اهل دنیا
سزاوار تحقیر
بیانم در خور ستایش تو نیست
که مردی الکنم
ادامه شعر
ای کاش مرا فرشی بود
تارش از تور سیمین
و پودش از نور زرین
و بافته در فردوس برین
در خور قدمهای آن یار نازنین
اما من مردی هستم حقیر
و از مال دنیا فقیر
و در چشم اهل دنیا
سزاوار تحقیر
بیانم در خور ستایش تو نیست
که مردی الکنم
ادامه شعر
شراب از کام تو میریزد
و عشق از چشم رخنه میکند
هر آنچه باید باور کنیم همین است
پیش از آنکه پیر شویم و جان دهیم
پیکم را بلند میکنم
به تو مینگرم
و آهی میکشم
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑