اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "#نزار_قبانی" (صفحه 4 از 5)

نزار قبانی

بگو دوستم‌ داری‌

بگو دوستم‌ داری‌ تا شعرهایم‌ بجوشند
و واژگانم‌ الهی‌ شوند
عاشقم‌ باش‌ تا با اسب‌ به‌ فتح‌ِ خورشید بروم‌
دل دل نکن‌
این‌ تنها فرصت من‌ است‌ تا بیاموزم‌
و بیافرینم

اکولالیا | #نزار_قبانی

نزار قبانی

تو که‌ هستی‌

تو که‌ هستی‌؟ ای‌ زن‌
از کدام‌ کلاه‌ شعبده‌ بیرون‌ پریده‌یی‌؟
هر که‌ گفت‌ نامه‌یی‌ از نامه‌های‌ عاشقانه‌ی‌ تو را دزدیده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ دست‌بندی‌ مطّلا را از صندوقت‌ به‌ یغما برده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ عطر تو را می‌شناسد،
یا نشانی‌اَت‌ را می‌داند، دروغ‌ می‌گوید
هرکه‌ گفت‌ شبی‌ را با تو در هتلی‌
یا تماشاخانه‌یی‌ سر کرده‌، دروغ‌ می‌گوید
دروغ‌ دروغ‌ دروغ‌
تو موزه‌یی‌ هستی‌ که‌ در تمام‌ِ روزهای‌ هفته‌ تعطیل‌ است‌
تعطیل‌ برای‌ تمام‌ مردان‌ جهان‌،
در همه‌ی‌ روزهای‌ سال‌

اکولالیا | #نزار_قبانی
ترجمه: یغما گلرویی

نزار قبانی

تو شیرین ترین واژه ها / نزار قبانی

بانوی من!
در دفتر شعرهایم
که برگ برگش در شعله می سوزد
هزاران واژه به رقص درآمده اند
یکی در جامه ای زرد
یکی در جامه ای سرخ
من در دنیا تنها و بی کس نیستم
خانواده من …
دسته ای از کلماتند
من شاعر عشقی در به درم
شاعری که همه مهتابی ها
و همه زیبارویان می شناسندش
من تعابیری در باره عشق دارم
که به خاطر هیچ مرکّبی خطور نکرده است
ادامه شعر

نزار قبانی

کاش در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌

نه‌ معماری‌ بلند آوازه ‌ام‌
نه‌ پیکر تراشی‌ از عصر رنسانس‌
نه‌ آشنای‌ دیرینه‌ مرمر
اما باید بدانی که‌ اندام تو را چه گونه‌ آفریده ‌ام‌
و آن‌ را به‌ گل‌ ستاره‌ و شعر آراسته ‌ام‌
با ظرافت‌ خط‌ کوفی‌
نمی ‌توانم‌ توان خویش‌ را در سرودنت‌ به‌ رخ بکشم
در چاپ‌ های‌ تازه‌ و
در علامت گذاری‌ حروف‌
عادت‌ ندارم‌ از کتاب ‌های‌ تازه‌ ام‌ سخن‌ بگویم‌
یا از زنی‌ که‌ افتخار عشقش‌
و افتخار سرودنش‌ را داشته‌ ام‌
کاری‌ این چنین‌
نه‌ شایسته‌ تاریخ شعرهای‌ من‌ است‌
نه‌ شایسته‌ دل دارم‌
نمی‌ خواهم‌ شماره‌ کنم‌
ادامه شعر

نزار قبانی

چشمانت آخرین فرصت‌های از دست رفته‌اند

چشمانت آخرین قایق‌هایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگا‌ه‌های جنون خسته‌ام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصت‌های از دست رفته‌اند
با چه کسی خواهند گریخت
و من
به گریز می‌اندیشم
چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده
چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده
آخرین چیزی است که از گیاهان دریا مانده ‌است
آخرین چیزی است که از کشتزار‌های تنباکو
آخرین چیزی است که از اشک‌های بابونه باقی است
چشمانت آخرین بادهای موسمی وزیده است
و آخرین کارناوال ‌آتش‌بازی است
چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!
ادامه شعر

نزار قبانی

این‌ فصل‌های بی‌تو

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌، 
جای‌ خالی‌ات‌ بزرگ‌تر می‌شود ! 
وقتی‌ مه‌ بر شیشه‌ها می‌نشیند 
بوران‌ شبیخون‌ می‌زند، 
هنگامی‌ که‌ گنجشک‌ها 
برای‌ بیرون‌ کشیدن‌ ماشینم‌ از دل‌ برف‌ سر می‌رسند، 
حرارت‌ دستان‌ کوچک‌ تو را 
به‌ یاد می‌آورم‌ 
و سیگارهایی‌ را که‌ با هم‌ کشیده‌ایم‌، 
نصف‌ تو، 
نصف‌ من‌… 
مثل‌ِ سربازهای‌ هم سنگر ! 

ادامه شعر

نزار قبانی

باران معشوقه‌ی من است / نزار قبانی

دوباره باران گرفت
باران معشوقه‌ی من است
به پیش بازش در مهتابی می‌ایستم
می‌گذارم صورتم را و
لباسهایم را بشوید
اسفنج وار
باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!
باران یعنی قرارهای خیس
باران یعنی تو برمی‌گردی
شعر بر می‌گردد
پاییز به معنی رسیدن دست های تابستانی توست
پاییز یعنی مو و لبان تو
دست‌کش ها و بارانی تو
ادامه شعر

نزار قبانی

آرزو می کردم تو را / نزار قبانی

آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!

اکولالیا | #نزار_قبانی

نزار قبانی

چه می شد / نزار قبانی

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر

اکولالیا | #نزار_قبانی

نزار قبانی

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری دوستت‌ می داشتم‌

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری دوستت‌ می داشتم‌
در عصری مهربان‌تر و شاعرانه‌تر
عصری که‌ عطرِ کتاب‌ ،
عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی را بیشتر حس‌ می کرد
دلم‌ می خواست‌ تو را
در عصر شمع‌ دوست‌ می داشتم‌
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های اسپانیایی
و نامه‌های نوشته‌ شده‌ با پـر
و پیراهن‌های تافته‌ی رنگارنگ‌
نه‌ در عصر دیسکو ،
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×