معلم نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند
پرندگان نیز
برای پرواز
به تنهایی شنا کن
به تنهایی بال بگشا
عشق، کتابی ندارد
عاشقان بزرگ جهان
خواندن نمیدانستند
اکولالیا | #نزار_قبانی
معلم نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند
پرندگان نیز
برای پرواز
به تنهایی شنا کن
به تنهایی بال بگشا
عشق، کتابی ندارد
عاشقان بزرگ جهان
خواندن نمیدانستند
اکولالیا | #نزار_قبانی
مردم از عطر لباسم میفهمند
که عشق من تویی
از عطر تنم درمیابند که با تو بودهام
از بازوی خواب رفتهام پی میبرند
که زیر سر تو بوده است
نمیتوانم پنهان کنم
از نوشتههای منوّرم میفهمند
که برای تو نوشتهام
در شعف گامهایم شوق دیدار تو را درمیابند
در سبزینهی لبانم نشان بوسههای تو را پیدا میکنند
چگونه میخواهی داستان عاشقانهمان را
از حافظهی گنجشکان پاک کنی
و نگذاری خاطراتشان را منتشر کنند
اکولالیا | #نزار_قبانی
ترجمه از یغما گلرویی
چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانهی آسمان جا داد
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر
اکولالیا | #نزار_قبانی
دوست داشتن ات را از سالی به سال دیگری جابهجا می کنم
انگار دانشآموز مشق اش را در دفتری تازه پاکنویس می کند
رسید صدای تو، عطرتو، نامههای تو
و شمارهی تلفن تو و صندوق پستی تو
می آویزمشان به کمد سال جدید
تابعیت دائمی در قلبم را به تو می دهم
تو را دوست دارم
هرگز رهایت نمیکنم بر برگه ی تقویم آخرین روز سال
در آغوشم می گیرمت
و در چهار فصل میچرخانمت
اکولالیا | #نزار_قبانی
برهنه شو
قرن هاست
جهان معجزه ای به خود ندیده
برهنه شو
من لالم
و تن تو
تمام زبان ها را می فهمد
اکولالیا | #نزار_قبانی
عهد کردم
که هیچ شبی به تو زنگ نزنم
و به تو فکر نکنم ، وقتی بیمار میشوی
و دلواپست نباشم
و گلی نفرستم
و دستانت را نبوسم
و شبی زنگ زدم، بر خلاف میلم
و گل فرستادم، بر خلاف میلم
و وسط دیدگانت را بوسیدم ، تا سیر شدم
عهد کردم که نه
و وقتی به حماقتم پی بردم خندیدم
ادامه شعر
همه ی آنهایی که مرا می شناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه ی آنهایی که تو را می شناسند
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند
اکولالیا | #نزار_قبانی
قول دادهام،
هنگام شنیدن نامت بیخیال باشم
از این قول درگُذر
چرا که با شنیدن نامت
صبر ایوب را کم دارم
برای فریاد نزدن
اکولالیا | #نزار_قبانی
این نامه ی آخر است
پس از آن نامه یی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستری ست
که بر تو می بارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت
این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب
آخرین نامه ی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه ساده گی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را
دل به تو بستم گل یاس ِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه می گریزد
و گنجشک ها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان می کند
من کودکی بودم
گریزان و آزاد
بر بام شعر و جنون
اما تو زنی بودی
با رفتارهای عامیانه
زنی که چشم به قضا و قدر دارد
و فنجان قهوه
و کلام فالگیران
زنی رو در روی صف خواستگارانش
افسوس
از این به بعد در نامه های عاشقانه
نوشته های آبی نخواهی خواند
در اشک شمع ها
و شراب نیشکر
ردی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامه شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی
اکولالیا | #نزار_قبانی
سادهدلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامههای جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند
اکولالیا | #نزار_قبانی
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑