اگر مرا ببوسی
و اگر من چشم در چشم تو شوم
میترسم از ویرانیام
نگاه تو چون شرارهای است
که ناگهان
شعله ور میشود
و من
به زندگانی بلند گل سرخی فکر میکنم
ادامه شعر
اگر مرا ببوسی
و اگر من چشم در چشم تو شوم
میترسم از ویرانیام
نگاه تو چون شرارهای است
که ناگهان
شعله ور میشود
و من
به زندگانی بلند گل سرخی فکر میکنم
ادامه شعر
هنوز خیره شدن در چشمان تو
شبیه لذت بردن ازشمردن ستاره
در یک شب صحرای یست
و هنوز اسم تو تنها اسمی است
در زندگی من
که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید
هنوز یادم می آید
رود رود غار غار و زخم زخم
وبه خوبی بوی دستانت را به یاد دارم
ادامه شعر
دلتنگت شدهام
جدایی قلبم را نشئه میکند
مور مور میکند
آن چنان که
اشتیاق تو
روحم را نئشه میکند
خیلی هم با هم نبودهایم
اما، تازه درمییابم
حس بودنت
مدتهاست درونم را گرم کرده
نبودنت را
به یاد که میآورم
کار دیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو میکنم
آغازیدن صبحها را با نوازش کردنت در خلاء
ادامه شعر
اگر به جای این قلب در هم شکسته ی غمگین
سبکبالی دختر بچهای را داشتم
و اگر به جای خون
در رگهایم آبی پاک جریان داشت
خاطرات بی معنا و لوس گذشته را
ازتن بیرون میآوردم
و خودم را در تو غرق میکردم
در تویی که مرد من شدهای
من پربارترین قصه های سرزمینم را
که هرگز به ثمر نمینشیند را
به تو مدیونم
من همچون زنبوری
که شهدش را به گلهایش مدیون است
کلماتم را به تو مدیونم
ادامه شعر
زیر پلکهایم آتش هست
و در چشمهایم غبار ابدیت
به آرامی روی مرزهای نور و تاریکی قدم میزنم
من از گرگ و میش متنفرم
ادامه شعر
مثل دری که به فراموشی لولا شود،
آرام آرام
از دیدم خارج شد،
و او زنی بود که دوستش داشتم.
اما چه بسیار شب ها که
مثل گوزنی مکانیکی در میان نوازشهای من میخوابید
و من در سکوت آهنی رویاهای او
درد کشیدم
ادامه شعر
زمانی که عاشقی ، زنده ای
شاید بد ، شاید خوب
اما زنده ای
و خواهی مرد اگر دست از عاشقی برداری
نابود خواهی شد اگر عاشقی نکرده باشی
اگر عشق تو را رنجاند
مراقب زخم هایت باش
باورشان داشته باش
چرا که زنده ای
ادامه شعر
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانهٔ تو
خفته بر هودَج موّاج نسیم
می گذشتم ز در خانهٔ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
زیباترینهایم در جهان
مرغان دریایی
چقدر بیجهت از شما ترسیدهام
آنجا در جزیره کاشیک
فرود آیید به رویم فرود آیید
بزنید مرا بزنید
با منقارهایتان که بوی عروس های دریایی میدهند
آه چه بیجهت از شما ترسیدهام
ادامه شعر
انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا میدادند
سینهی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
میدانستم فقیر است
اما همیشه که نمیتوان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانههایی از عشق خواند
که میداند در زندگیاش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑