جای دوری نرفتهاند مردهها
ماندهاند همین جاو
در سکوت
تماشا میکنند ما را
هر قدمی که برمیداریم
برمیدارند و
هر غذایی که میخوریم
میخورند و
هر جملهای که میگوییم
میگویند و
هر شب که میخوابیم
بیدار مینشینند و
ادامه شعر
جای دوری نرفتهاند مردهها
ماندهاند همین جاو
در سکوت
تماشا میکنند ما را
هر قدمی که برمیداریم
برمیدارند و
هر غذایی که میخوریم
میخورند و
هر جملهای که میگوییم
میگویند و
هر شب که میخوابیم
بیدار مینشینند و
ادامه شعر

ادامه شعر
ما را ببخش
اگر در بستر مرگ تنهایت گذاشتیم
اگر چون سربازان شکست خورده ترکت کردیم
ببخش ما را
اگر رودخانه های پر خون را دیدیم
شاهد تجاوز به تو بودیم
اما خاموش ماندیم
در میان اندوهی چنین بگو آیا حالت خوب است
آیا فشنگ تک تیرانداز
دریا را هم از پا درآورده
آیا عشق نیز
همراه هزاران دیگر پناهنده شده
و شعر
پس از تو شعری هم مانده
جنگ بیهوده
سلاخیمان کرده
از درون تهیمان کرده
مردمان ما را به چهار گوشه پراکنده
مطرود و درمانده
بی آنکه اخطاری دهد
چون یهودی سرگردان کرده است ما را
ادامه شعر
تا نامهات برسد
از اینجا رفتهایم
شاید نامهات درست لحظهای برسد
که از اینجا میرویم
نمیتوانیم صبر کنیم.
از هرجا که بیرون میزنم
نامهات میرسد همانجا
اینبار میخواهم کمی صبر کنم
لحظهای فقط
آنقدر که این نامه را بگیرم
دو خط هم جواب بنویسم
نمیتوانیم صبر کنیم.
ادامه شعر
خانهها با آدمها میروند
با اسباب و اثاثشان
با پردههایشان.
نوبت ما که میرسد
پیدایشان میکنیم و
خاکشان را میگیریم و
بعد سالها
ادامه شعر
درِ این اتاقها را
یکییکی باز میکنیم و
سرک میکشیم
از اتاق سفید میرسیم
به اتاق صورتی
از اتاق سبز میرسیم
به اتاق سیاه
از آبانبار قدیمی میرسیم
به صندوقخانهی مادربزرگ
من این درها را تنها برای تو باز کردهام
من این ستارهها را تنها برای تو پشتِ پنجره جمع کردهام
من از سایه تنها برای تو میگویم
سایهای که بزرگ و بزرگتر میشود روی دیوار
وقتی چراغ روشن میشود
من از نور تنها برای تو میگویم
نوری که از سقف میتابد و پلّهها را روشن میکند
پلّههایی که بالا میروند
پلّههایی که پایین میروند
چیزهای دیگری هم در این اتاق هست که تنها برای تو میگویم
مثلاً دستی که زیرِ چانه مینشیند و غصّه میخورد
مثلاً لبخند پریدهرنگی که پشت لیوان آن محو میشود
مثلاً سری که درد میکند و اشک به چشم میآورد
مثلاً پوستِ پرتقالی که عطرش بینی را پُر میکند
چیزی از تو هرگز به آنها نگفتم
اما در چشمانم تو را دیدند که تن میشویی
واژهای دربارهات نگفتم
اما در لابلای نوشتههایم نام تو پیدا بود
عشق عطر خود را نمیتواند پنهان کند
آنگونه که شکوفه هلو
ادامه شعر
نگران نباش شیرینترین زنان
تا در شعر من… در واژه هایم زندگی میکنی
شاید پیر ماه و سال شوی
اما در اشعارم همچنان جوان خواهی ماند
ادامه شعر
می تراود مهتاب،
می درخشد شبتاب.
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر،
صبح می خواهد از من،
کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری،
از ره این سفرم می شکند.
ادامه شعر
کلمات بینوا
غرقهى اشک و خیس ِ مرارت
تعمید دوباره مىیابند.
پرنده گانى که بالهاى خود را باز مىآفرینند
به پرواز درمىآیند
به نغمه سرایى مىپردازند
و کلماتى که نهان مىکنند
کلمات آزادى ست.
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑