شاید نامهات درست لحظهای برسد
که از اینجا میرویم
نمیتوانیم صبر کنیم.
از هرجا که بیرون میزنم
نامهات میرسد همانجا
اینبار میخواهم کمی صبر کنم
لحظهای فقط
آنقدر که این نامه را بگیرم
دو خط هم جواب بنویسم
نمیتوانیم صبر کنیم. ادامه شعر
درِ این اتاقها را یکییکی باز میکنیم و سرک میکشیم از اتاق سفید میرسیم به اتاق صورتی از اتاق سبز میرسیم به اتاق سیاه از آبانبار قدیمی میرسیم به صندوقخانهی مادربزرگ
من این درها را تنها برای تو باز کردهام من این ستارهها را تنها برای تو پشتِ پنجره جمع کردهام من از سایه تنها برای تو میگویم سایهای که بزرگ و بزرگتر میشود روی دیوار وقتی چراغ روشن میشود من از نور تنها برای تو میگویم نوری که از سقف میتابد و پلّهها را روشن میکند پلّههایی که بالا میروند پلّههایی که پایین میروند
چیزهای دیگری هم در این اتاق هست که تنها برای تو میگویم مثلاً دستی که زیرِ چانه مینشیند و غصّه میخورد مثلاً لبخند پریدهرنگی که پشت لیوان آن محو میشود مثلاً سری که درد میکند و اشک به چشم میآورد مثلاً پوستِ پرتقالی که عطرش بینی را پُر میکند
حتّا قطرهی اشکی هم نریخت زن
یکراست رفت سراغ بند رخت و
ژاکتش را برداشت و
رفت
انگار دست دراز کرده باشد و
ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد ادامه شعر
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مدام صدای غریبهایست که سراغ دیگری را میگیرد از من یکشنبهی سوتوکوریست که آسمان ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد حرفهای بیربطیست که سر میبرد حوصلهام را
تنهایی زلزدن از پشت شیشهایست که به شب میرسد فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند ادامه شعر