وقتی که تو را دوست میدارم
بارانی سبز میبارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ.
از مژگانم گندم میروید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو.
وقتی که تو را دوست میدارم
بارانی سبز میبارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ.
از مژگانم گندم میروید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو.
اگر تو نبودی
نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم !
هر جلوه ی زیبا
نا خودآگاه مرا یاد تو میاندازد
و لاجرم
مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد
میخنداند و
میریاند!
ای کاش
لااقل
دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی!
ادامه شعر
من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم
زیرا جمع همه تعریف هاست.
عشق ، ضد همه ی پندهای قدیمی
و ضد همهی متنها
و ضد همهی آیینهاست.
عشق را تنها تجربهها میسازد
و دریا را، بادها و کشتیها
ادامه شعر
میخواهم تو را دوست بدارم بانوی من
تا سلامتم را بازیابم
و سلامت کلماتم را
و از کمربند آلودگی که بر دلم پیچیده است بهدرآیم
که زمین بیتو دروغیست بزرگ
و سیبیست گندیده.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا به کیش یاسمن برآیم
و آینه،بنفشه را بجاآرم
و از تمدن شعر به دفاع برخیزم
و از کبودی دریا و سبز شدن بیشهها.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا اطمینان یابم که بیشههای نخل در چشمان تو همچنان درسلامتاند
و لانههای گنجشکان میان نارهای سینهات همچنان در سلامتاند
و ماهیان شعر که در خونم شناورند همچنان در سلامتاند.
ادامه شعر
عشق مرا افزون کن
ای زیباترین حملههای جنونم
ای سفر خنجر در بافتهایم
ای ژرف رفتن دشنه
بانوی من، بر غرق من بیفزای
که دریا صدایم میکند
برمرگ من بیفزای ،شاید مرگ چون هلاکم کرد زندهام سازد
پیکر تو نقشهی جغرافیاییِ من است
دیگر مرا با نقشهی جهان کاری نیست
من کهنترین پایتخت اندوهم
و زخمم نقشی از ایام فرعونان
درد من چون لکهای روغن
از بیروت تا چین گسترده است
ادامه شعر
خنجر گداختهی ودکا بر زبان من
تو در هر قطره حضور داری
امشب را بیخیال نوشیدم
مانند روسها
که آتش مینوشند
بیکه بسوزند
من اما باختم
چون با دو آتش طرف بودم
ودکا
و
تو
ناتاشا گارسون بود
من تو را ناتاشا صدا میزنم
میخواهم با من
چون کبوتری بر یخهای میدان سرخ
پرواز کنی
ادامه شعر
این نامه ی آخر است
پس از آن نامه یی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستری ست
که بر تو می بارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت
این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب
آخرین نامه ی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه ساده گی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را
دل به تو بستم گل یاس ِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه می گریزد
و گنجشک ها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان می کند
ادامه شعر
وقتی عاشقم
حس می کنم سلطان زمانم
و مالک زمین و هر چه در آن است
سوار بر اسبم به سوی خورشید می رانم
وقتی عاشقم
نور سیالی می شوم
پنهان از نظر ها
و شعر ها در دفتر شعرم
کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم می شوند
وقتی عاشقم
آب از انگشتانم فوران می کند
و سبزه بر زبانم می روید
وقتی عاشقم
زمانی می شوم خارج ازهر زمان
ادامه شعر
تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑