دود بر چمنزارها سایه افکنده است!
و به کجا چنین شتابان!
فرصتی برای در امان ماندن از این حادثه ،نیست!
سایه هولناک افسانه واری که از درون من پدید آمده،
شاید پلکانی به سوی یکی شدن با بی نهایت باشد؟
در آینه ای که غم و اندوه مرا تصویر می کند،
مردی است که از لحظه تولدش با مرگ آشناست،
رخسار غبار آلود دل است که تو را پر از دود کرده ،
با دود هایش بر تو سایه افکنده،
با راز و رمزهایش تو را هراسانده،
و با هراسش، تو را رنجانده.
مرا به خاطره ها تبعید کردند
ادامه شعر