از پشت پنجره
پیداست
مبلهایی که
ملافهی سفید
رویشان کشیده شده
و
زنی که دیگر
به این خانه باز نمیگردد.
از پشت پنجره
پیداست
مبلهایی که
ملافهی سفید
رویشان کشیده شده
و
زنی که دیگر
به این خانه باز نمیگردد.
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمهی آخر مانتوام باز باشد
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
زنگ میزدی
یک تلفن کوچک
دو دقیقهای وسایلم را جمع میکردم
مداد و مسواک و مسکن
نه
مسکن هم بر نمیداشتم
دامن و لباس خواب فقط
بعد
سفر که نه
گم میشدیم
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
چیزی ته کشو
شبها تپانچهام را چک میکنم
همه چیز باید درست باشد
ماشه خوب چکانده شود
گلوله به موقع آتش کند
جذاب است
کاری را که هیچوقت انجام نخواهم داد
مو به مو مرور میکنم
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
هیچ مردی نمیخواهد
عاشق زنی شود
که در سیرک کار میکند
از آن زنها که باید روی طناب راه بروند
عاشق زنی شود
که هر لحظه ممکن است سقوط کند
و اگر سقوط نکند
هزارها نفر برایش
کف میزنند
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
چگونه خیره نشوم به مردم
که میخندند و میبلعند هم را
در خیابانها
تنه میزنند
به زنِ جوانِ مو سفید تو
و
نمیدانند
مردی
تمام روز ایستاده
به شب نگاه میکند
اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑