چشمان تو چنان ژرف است که چون خم می شوم از آن بنوشم
همهی خورشیدها را می بینم که آمدهاند خود را در آن بنگرند
همهی نومیدان جهان خود را در چشمان تو می افکنند تا بمیرند
چشمان تو چنان ژرف است که من در آن، حافظهی خود را ازدست می دهم
این اقیانوس در سایهی پرندگان ، ناآرام است
سپس ناگهان هوای دلپذیر برمی آید و چشمان تو دیگرگون می شود
تابستان، ابر را به اندازهی پیشبند فرشتگان بُرش می دهد
آسمان، هرگز، چون بر فراز گندم زارها ، چنین آبی نیست
بادها بیهوده غمهای آسمان را می رانند
چشمان تو هنگامی که اشک در آن می درخشد ، روشنتر است
چشمان تو ، رشک آسمان پس از باران است
شیشه ، هرگز ، چون در آنجا که شکسته است ، چنین آبی نیست
ادامه شعر