ماریا! ماریا! ماریا!
راهم بده ماریا!
تاب کوچه را ندارم
راهم نمیدهی ؟
میخواهی
گونههایم گود
مزه از دست داده
چشیدهی خاص و عام
بیایم پیشت؟
با صدایی بیدندان بگویم به تو:
اینک شدهام مردی قابل اعتماد؟
ماریا
نگاهم کن
پشتم خمیده شد
در کوچه
مردم
چشم تنگ میکنند
چشمهایی از چهل سال ولگردی فرسوده
ادامه شعر