تو را رنجانده ام عزیزم
روح تورا از هم دریده ام
مرا درک کن
همه می دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها
در تو من، افتان و خیزان می روم
می افتم و سر تاپا شعله بر می خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی
ادامه شعر
تو را رنجانده ام عزیزم
روح تورا از هم دریده ام
مرا درک کن
همه می دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها
در تو من، افتان و خیزان می روم
می افتم و سر تاپا شعله بر می خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی
ادامه شعر
چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانهی آسمان جا داد
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر
اکولالیا | #نزار_قبانی
من نخواستم
نخواستم که سخنی با تو بگویم
در چشمانت دو درخت جوان دیدهام
که دیوانه از نسیم
از طلا و خنده
تکان میخوردهاند
من نخواستم
نخواستم که سخنی با تو بگویم
اکولالیا | #فدریکو_گارسیا_لورکا
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
خوش تر از نقش توام نیست در ایینه ی چشم
چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند
اکولالیا | #هوشنگ_ابتهاج
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑