مادر نوزاد را برد در ماهِ سپید،
در سایه ی درختِ گردو و انگورِ کهن،
مست از نرمیِ خشخاش و ناله ی چکاوک؛
و خاموش
چهره ای ریشو خم شد بر او از سرِ دلسوزی
آرام در تاریکیِ پنجره؛ و خرت و پرتهای کهنه ی پدران
تباه می شد؛ عشق و ʼخیالپردازیِ پاییزیʻ.
پس تاریک [شد] روزِ سال، کودکیِ غمبار،
که پسرک آرام پایین رفت در آب های سرد، پیشِ ماهی های سیمین،
آرامش و چهره؛
که او خود را چون سنگ پیشِ اسبانِ سیاهِ تیزپا افکند،
که ستاره اش در شبِ خاکستری به سراغش آمد؛
یا هنگامی که دست در دستِ یخزده ی مادر
غروب به گورستانِ پاییزیِ سنت پیتر رفت،
[و] لاشه ای نزار خاموش در تاریکیِ خوابگاه بود
و پلک های سردش را بر او گشود.
اینگهبرگ باخمن در ۲۵ژوئن ۱۹۲۶، هشت سال بعد از فروریختن امپراطوری اتریش، در کلاگنفورت به دنیا آمد. درمورد زادگاهش مینویسد: «میبایست آنجایی نبود یا همواره آنجا زندگی کرد تا بتوان چنین سرزمینی را بیش از یک ساعت تحمل کرد. بهرحال دوباره نباید آنجا برگشت».باخمن از ۱۹۴۶ کار انتشار آثارش را شروع کرد. در دانشگاه فلسفه، روانشناسی و زبان آلمانی خواند. در ۱۹۵۲ به «گروه ۴۷» پیوست.