اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

شاعران زن جهان

دسته بندی اشعار شاعران روسیه (صفحه 1 از 9)

الکساندر پوشکین

سال‌ها گذشت

سال‌ها گذشت
توفان‌های آزارنده
مه‌آلود
خیال‌های خامِ برساخته‌‌ام را از هم پراکند
و صدای لطیف‌ات را فراموش کردم
شمایل‌های بس الهی‌ات را

در تبعید
در دل‌تنگیِ حبس
روزهای بی‌حادثه‌ام می‌پوسیدند
محروم از هیبت و الهام
محروم از اشک‌ها، از زندگانی، از عشق

روح‌ام دیگربار بیدار شد:
و دیگربار نزدم آمدی
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیده‌یی از زیبایی ناب

ادامه شعر

آنا آخماتووا

اندیشه‌ی دیداری دیگر با تو

موضوع بسیار ساده است و روشن
هر کسی آن را می‌فهمد
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنین دل‌بسته‌ام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شام‌گاهان
چنین از تهِ دل برای‌ات دعا می‌کنم؟
چرا دوست‌ام را، کودک موطلایی‌ام را
شهر محبوب‌ام را، سرزمین‌ام را
ترک کرده‌ام
و در خیابان‌های این پایتختِ بیگانه
چون کولیِ سیاه‌پوشی
سرگردان‌ام؟
اما چه زیباست
اندیشه‌ی دیداری دیگر با تو

ولادیمیر مایاکوفسکی

خیالْ بافی نکن

خیالْ بافی نکن
مگر نمی بینی ؟
دهقان و بَرزگر
در ازدحامِ پنبه ،
و آهن
گُم گشته اَند … دود شده اَند
هیاهویی ،
جُز لغزشِ خورشید بر چهره ها
نیست
کارخانه ها :
با سوگند به حقوقِ بَشر
تقویمِ شقاوت و حیله اَند
بِیرَقِ وحشت
بر انبوهِ سیّاره ها ،
و هر کشور
می غُرّد
کسی شبیهِ یک نویسنده
آری !
یک موسیقیْ دان
که چندان نمی شناسم اَش
از هراسِ گلوله و زندان
به خیابان نمی آید

ادامه شعر

میخائیل لرمانتاف

نین آرام صدایت

طنین آرام صدایت
به گوش می‌رسد
چونان آواز پرنده‌ای در بند
که خواب را از سر می‌پراند.

نگاه‌ات را در می‌یابم
و چشمان نیل‌گون‌ات
در اشتیاق تو
روح‌ام را می‌فرازد.

چه خوش می‌گریم
در میانه‌ی شادمانی‌ام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلب‌ام.

آنا آخماتووا

انزوا

آن‌قدر سنگ‌باران شده‌ام
که دیگر از سنگ نمی‌ترسم
این سنگ‌ها از چاله‌ی من برجی بلند ساخته‌اند
بلند در میان درختان بلند
سپاس از شما ای معماران
پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگ‌ها نیست
این‌جا آفتاب زودتر بر من طلوع می‌کند
و آخرین نورهای سرخوش خورشید
دیرتر غروب می‌کنند
گاهی از پنجره‌ی اتاق‌ام
نسیم شمالی به درون پرواز می‌کند
کبوتری از دستان من دانه می‌چیند
صفحات ناتمام مرا نیز
دست‌ گندم‌گون الهه‌ی شعر،
این دست آرام آسمانی تمام خواهد کرد.

آنا آخماتووا

زهر در آب

چرا زهر در آب می‌ریزید
و خاک در نان؟
چرا پس‌مانده‌های آزادی را
در بیغوله‌ی دزدان ریخته‌اید؟
چون به صدای بلند
نفرین نکردم سرنوشت تلخ دوستانم را؟
چون وفادار ماندم
به سرزمین اندوهبارم؟
اینگونه هم هست. شاعر نمی‌تواند زنده باشد
بی سایه‌ی تبر جلاد بر گردن
سرنوشت این بود که جامه‌ی گناهکارانِ پشیمان به تن کنیم
و شمع در دست و بغض در گلو گام بسپاریم.

ترجمه از احمد پوری

از کتاب سایه‌ای در میان شما

	

ولادیمیر مایاکوفسکی

برای چه می‌جنگیم؟

طبل جنگ می‌غُرد و می‌غُرد
ندا سر می‌دهد: آهن‌ها را فرو کنید در زندگی.

از تمام کشورها
برده در برابر برده
به فولادِ سرنیزه هم را می‌درند.

به چه دلیل؟
زمین پاره‌های
گرسنه
و لخت.

بشریت در حمامی از خون دود می‌شود
تنها چون کسی
در جایی
تصرف آلبانی را هوس کرده است.

ادامه شعر

آنا آخماتووا

جدایی

برای شنیدن نسخه صوتی نیاز به فیلتر شکن است


سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم
دیگر چه برای گفتن داریم؟
مال منند اکنون، سرمای آزادی درون
و تاج سیمین بر سر.
نه خیانتی، نه فریبی
دیگر نیازی نیست همه شب
گوش به من بسپاری
تا برایت دلیل بیاورم که حق با من است

آن‌گونه که همواره در جدایی‌ها اتفاق می‌افتد
سایه ی نخستین دیدارمان حلقه بر دَر زد
دشت نقره‌ای با شاخه‌های سپیدار درختانش
یکباره سر برآرود
شنیدیم
آواز پرنده‌ای را که با گلویی تَر.
از روزهایی نغمه سر داد
که ظریفانه شکوفه عشق را پاس داشتیم
و چشم بر زمین دوختیم

ادامه شعر

ولادیمیر مایاکوفسکی

برای فراموش کردن تو

برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جان‌سوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچه‌های شهر را
به ‌یاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم

ادامه شعر

جوزف برودسکی

عشق

دو بار امشب بیدار شدم و سرگشته سوی پنجره گشتم.
چراغ‌های خیابان،
چون نقطه‌های کمرنگ از قلمافتاده،
می‌خواستند اجزای جمله‌ای ادا شده در خواب را کامل کنند.
اما در تاریکی محو می‌شدند.

خواب دیده بودم که تو آبستنی،
و به رغم سال‌های بسیار جدا زیستن،
هنوز احساس گناه می‌کردم و کف دستِ به شوق آمده‌ام.
شکمت را می‌نواخت، همچنان که کنار تخت،
دنبال شلوارم و کلید برق روی دیوار می‌گشت.

ادامه شعر
Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×