چه بر سر من آمده
دیگر از دوریت نمی ترسم
از اینکه نیستی
و از ترس نبودنت نمی هراسم و نمی میرم
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظی
اینچنین بی باک
از تو روی بر میگردانم
و از ترس دلتنگی و دوری
ادامه شعر
چه بر سر من آمده
دیگر از دوریت نمی ترسم
از اینکه نیستی
و از ترس نبودنت نمی هراسم و نمی میرم
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظی
اینچنین بی باک
از تو روی بر میگردانم
و از ترس دلتنگی و دوری
ادامه شعر
باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشتهام
در نقاشیها و آوازها و آنچه که میگویم
تو خواهی ماند
و کسی نه خواهد دید
و نه خواهد فهمید زیستن ات را در چشمانم
خواهی دید و خواهی شنید
گرمای تابناک عشق را
خواهی خفت و برخواهی خاست
روزهای پیش رو را خواهی دید
که نخواهند بود
چون روزهای گذشته
آنطور که زیسته بودی
در افکارت غرق خواهی گشت
ادامه شعر
عشق را بی خیال
دوست دارم
لابه لای موهای بلوندت
بمیرم
ادعای بی تفاوتی سخت است
آن هم
نسبت به کسی که
زیباترین حس دنیا را
با او تجربه کردی
ادامه شعر
گفته بودم
فراموشی زمان می خواهد
اشتباه بود
فراموشی زمان نمی خواهد
فراموشی دل می خواست
که آن هم پیش تو ماند
تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی
من داشتم
من عاشق بودم
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی
ادامه شعر
روزهایی که
سودای عشق
در سر داشتم
عادت به نوشتن شعر
نداشتم
با این حال
زیباترین شعرم را
روزی نوشتم
که عاشق اش بودم
ادامه شعر
تو بانوی غم های عمیقی
شعرهای غمگین
کلمات جانگداز
با چشمانت می توان عزاداری کرد
باگیسوانت ، لباس سیاهی برای همیشه پوشید
با دستانت ، جام زهر نوشید
تو بانوی تاریخ منی
یک تاریخ تلخ
یک تاریخ سیاه
ادامه شعر
من چشم دارم
چرا که تو را میبینم
گوش دارم
چرا که تو را میشنوم
و دهان
چرا که تو را میبوسم
آیا چشمها و گوشهای من است
آنگاه که تو را
نمیبینم
نمیشنوم
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑