اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 86 از 188)

اورهان ولی

همه چیز ناگهان اتفاق افتاد

همه چیز ناگهان اتفاق افتاد
ناگهان نور خورشید زمین را روشن کرد؛
ناگهان آسمان پدیدار شد؛
آبی ناگهان.
همه چیز ناگهان اتفاق افتاد؛
ناگهان بخار از خاک بلند شد؛
ناگهان درخت جوانه زد، شکوفه روئید.
ناگهان میوه رسید.
ادامه شعر

اسماعیل خویی

خود خواه

مرا این بس که از خود گم نباشم
برای خود کس دوم نباشم
چو خود خواهم تمام مردمان را
تو می گویی که از مردم نباشم

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

واهه آرمن

باران که بگیرد می رویم

شب ها
مثل دیوانه ای در شهرم
و روزها
مثل اندیشمندی در تیمارستان
و یادم نیست
این سطرها را
شب نوشته ام
یا روز

در همین شعر
و لابه لای همین سطرها
زنی پنهان است
که شعرهای نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت های بسته
با من
گل یا پوچ بازی می کند
ادامه شعر

کوچوک اسکندر

عروسک باربی

چشم پوشیده ام از عشق،
به جای عکس توی شناسنامه ام
تکه ی شکسته ی آینه ای چسبیده است

روی شانه های بچه ها،
گروه های بازی زردآلویی شکل را می بینم
و آن مرد معصوم را
که می خواستی داخل هفده سالگی ات بگنجانی اش
لبخند باران گونه ات را
شاید در چهره ی نرم افزارهای جاسوسی تکرار کرده ام
ادامه شعر

یانیس ریتسوس

من کار مهمی را انجام نداده‌ام

من کار مهمی را انجام نداده‌ام
قلب من، تنها، دیگ گلی دودزده‌ایست
که بارها و بارها به درون آتش رفته است
و برای میهمانان خود غذا پخته است.
و هر کدام از شما با حرف‌ها و دردهایتان
کنده‌ای هیزم به آتش من افکنده‌اید،
و انتظار سهمتان را کشیده‌اید

اکولالیا | #یانیس_ریتسوس

رسول یونان

مرا ببخش اگر دوستت دارم

این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم.
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید.
ادامه شعر

نادر نادرپور

نگاه

بر شیشه عنکبوت درشت شکستگی
تاری تنیده بود
الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید
وان شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت
چشم تو ماند و ماه
وین هر دو دوختند به چشمان من نگاه

اکولالیا | #نادر_نادرپور

واهه آرمن

بوی دست‌هایش

تا روزی که بود
دست‌هایش بوی گل سرخ می‌داد
از روزی که رفت
گل‌های سرخ
بوی دست‌های او را می‌دهند

اکولالیا | #واهه_آرمن

کوچوک اسکندر

اگر بمیرم

اگر بمیرم، جعبه ی سیاهم را پیدا نخواهند کرد
و نه ظرافت عشقی وُ
نه تعبیر خیالی
عمر کوتاهم،
همیشه عطر گل های باد را خواهد داد!

گویی از تشییع جنازه ی مگسی برگشته ام
آنقدر مستم که بوی کونیاک گرفته ام
همین تازگی ها جسد باران را از دریا بیرون کشیده اند
امروز، روزی ناپالمی* از فصل بهار است

آیا گلایل های دهکده های کوهستانیِ صبرِ آتشینم،
فقط در چهچهه ی حسرت ات زندگی خواهند کرد؟
کودکی ام بسیار در جستجوی حقیقت رازت خواهد بود
صورتم، آمیب گربه ای است
که اگر بمیرم، به خودی خود تکثیر خواهد شد!
ادامه شعر

اورهان ولی

آنهایی که تنها هستند

نمی‌دانند آنهایی که تنها نیستند،
سکوت چگونه انسان را به هراس می‌اندازد؛
انسان چگونه با خودش حرف می‌زند،
کسی که در حسرت یک دل است،
چگونه به سمت آینه‌ها می‌دود،
نمی‌دانند.

اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه از #مجتبی_نهانی
از کتاب ترانه‌ی پشت بام‌ها و دودکش‌‌ها

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×