اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار احمد شاملو (صفحه 5 از 7)

گزیده‌ای از اشعار احمد شاملو Ahmad Shamlou را در این صفحه می‌خوانیم. شاملو که متخلص به الف.بامداد بود از دبیران و اعضای کانون نویسندگان ایران بوده است. امروزه در ادب فارسی شعر سپید و یا شعر شاملویی را مدیون او هستیم.

احمد شاملو

از شرم ناتوانی در اشک پنهان می‌شد

بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد.
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار.
نخستین سفرم
بازآمدن بود
از چشم اندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم‌های ناآزموده نوپایی خویش
به راهی دور رفته باشم
ادامه شعر

احمد شاملو

غم نان اگر بگذارد

از دست‌های گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخن‌ها می‌توانم گفت
غم نان اگر بگذارد
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید
از مهربانی بی‌دریغ جان‌ات
با چنگ تمامی‌ناپذیر تو سرودها می‌توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
ادامه شعر

احمد شاملو

در دفاع از لبخند تو

قناعت‌وار
تکیده بود
باریک وبلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سؤال و
عسل
و رخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود
خرخاکی‌ها در جنازه‌ات به سوءظن می‌نگرند
پیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود.
ادامه شعر

احمد شاملو

در دل مه

در دل مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب اما
مرا
پروای زمان نیست.
خسته
با کوله باری از یاد اما،
بی گوشه بامی بر سر
دیگر بار
ادامه شعر

احمد شاملو

انسان که با درد قرونش خو کرده بود

دریغا انسان
که با درد قرونش خو کرده بود؛
دریغا!
این نمی‌دانستیم و
دوشادوش
در کوچه‌های پر نفس رزم
فریاد می‌زدیم
خدایان از میانه برخاسته بودند و، دیگر
نامِ انسان بود
دستمایه‌ی افسونی که زیباترین پهلوانان را
به عریان کردن خون خویش
انگیزه بود.
دریغا انسان که با درد قرونش خو کرده بود!
با لرزشی هیجانی
چونان کبوتری که جفتش را آواز می‌دهد
نامِ انسان را فریاد می‌کردیم
و شکفته می‌شدیم
چنان چون آفتابگردانی
که آفتاب را
با دهان شکفتن
فریاد می‌کند.
ادامه شعر

احمد شاملو

دریغا

دریغا دره‌ی سرسبز و گردوی پیر،
و سرودِ سرخوشِ رود
به هنگامی که ده
در دو جانب آب خنیاگر
به خواب شبانه فرو می‌شد

و خواهش گرم تن‌ها
گوش‌ها را به صداهای درون هر کلبه
نامحرم می‌کرد
و غیرت مردی و شرم زنانه
گفتگوهای شبانه را
به نجواهای آرام
بدل می‌کرد
و پرندگان شب
به انعکاسِ چهچهه‌ی خویش
جواب
می‌گفتند.
ادامه شعر

احمد شاملو

چه بی‌تابانه می‌خواهمت

برای شنیدن نسخه صوتی فیلترشکن نیاز است

چه بی‌تابانه می‌خواهمت
ای دوری‌ات آزمون تلخ زنده‌ به‌ گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه‌یی بیهوده است
بوی پیرهنت،
این‌جا
و اکنون
کوه‌ها در فاصله
سردند
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می‌زند
بی‌نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی‌ست

احمد شاملو

اکنون که زیر ستاره‌ی دور

قصدم آزار شماست
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاری خویش در میان می‌گذارم،
مستی و راستی
بجز آزار شما
هوایی
در سر
ندارم!
اکنون که زیر ستاره‌ی دور
بر بامِ بلند
مرغِ تاریک است
که می‌خواند،
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا،
و پناه از توفان را
بردگان فراری
حلقه بر دروازه‌ی سنگین زندان اربابان خویش
بازکوفته‌اند،
ادامه شعر

احمد شاملو

دیری با من سخن به درشتی گفته‌اید

دیری با من سخن به درشتی گفته‌اید
خود آیا تابِ‌تان هست که پاسخی در خور بشنوید؟
رنج از پیچیدگی می‌برید؛
از ابهام و
هر آنچه شعر را
در نظرگاه شما
به زعم شما
به معمایی مبدل می‌کند.
اما راستی را
از آن پیش‌تر
رنجِ شما از ناتوانی خویش است
در قلمرو دریافتن؛
که این‌جای اگر از عشق سخنی می‌رود
عشقی نه از آنگونه است
کهِ‌تان به کار آید
ادامه شعر

احمد شاملو

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده‌یی،
هیچ‌کجا دیواری فروریخته بر جای نمی‌ماند.

سالیان بسیار نمی‌بایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانی‌ست
که حضورِ انسان
آبادانی‌ست.

همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره‌یی
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده،

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×