اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران دیگر (صفحه 3 از 16)

این همه گریه کی درونم انباشته شده؟

اینهمه گریه کی درونم انباشته شده؟
من که چشم هایم به رویت باز نشد
دو چشم برای گریستن در غم تو کافی نیست
باید چشم های تمام کسانی که تو را ندیده اند را
برای گریستن قرض بگیرم

اکولالیا | #الهام_ملک_محمدی

من افسرده

مثل اول نکنی خوش دل آزرده را
نکنی زنده به آبش گل پژمرده را
رک بگویم که دل آزرده دل آزار شود
نخورند آب ز لیوان ترک خورده را
طعنه ای گفت جوان دست عصایت به چه کار؟
بی خبر بار غمش حلقه کند گرده را
خوبی ات خیر تو را آورد اندیشه ی زشت
به غلامی ببرد خلق سیه چرده را
یک شبه عمر گذشت و متوجه نشدم
غاصبش باز نداد آنچه ز من برده را …
لب من خنده بلد نیست زند عیب مکن
که غمش شاد نخواهد من افسرده را

اکولالیا | #الهام_ملک_محمدی

آخرین عقاب

گرداگردت را رویا فراگرفته است
از موهایت
ابرها عبور می کنند
و بارانها می بارند !
شانه های برفی ات
در مه فرو رفته است
و سکوتی وهم انگیز
سرتاسر این حوالی را
در بر گرفته است
ادامه شعر

من کجا خود را از تو حفظ کنم

هر چه می‌نگرم از تو خیزد
آن موج احساسی که از درون غرقه کرد مرا
من ساحل بی‌حفاظ
تو اقیانوس بی‌رحم
احساس که بلرزد سونامی
خواهد شد
و من کجا خود را از تو حفظ کنم وقتی پیوسته‌ام به تو
تا آن حد که نامم را از من می‌گیرند
اگر تو نباشی

اکولالیا | #الهام_ملک_محمدی

پائیز

به پائیز رفته‌ایم
تو در زیبائی
و من در تنهائی

اکولالیا | #زهره_میرشکار

وقتی دوستت ندارم

وقتی دوستت ندارم
اگر شعری باشی در دفترم، ورقت خواهم زد.
آهنگی در رادیوی ماشینم، موجت را تغییر خواهم داد.
اگر تابلوی نقاشی باشی بر دیوار اتاقم، به انباری خانه می سپارمت
با این همه
وقتی درونم ریشه کرده ای
وقتی دوستت ندارم
خودم را با شاخه ی انجیر معاوضه خواهم کرد
ادامه شعر

خودم را کرده‌ام گم من در این عالم حواسم نیست

خودم را کرده ام گم من در این عالم حواسم نیست
دگر از کس نمیترسم من از عالم هراسم نیست

یکی آمد کنار من چنین گفتا که هستی خاص
بگفتم من به او این خاص بودن از لباسم نیست

اساس و پایه ی من را هر آنکس دید ویران ساخت
شدم ویرانه و دیدم که در عالم اساسم نیست

از آن روزی که در گلزار با خاری نشستم من
به خاری من شدم وابسته و دیدم که یاسم نیست

چنان بیزارم از آنی که بهرش کارها کردم
ولیکن هرگز او لایق بر این کار و سپاسم نیست

بیفتادم ز پا روزی و لبخندی بدیدم من
از آن آدم که حتی لایق یک التماسم نیست

اکولالیا | #کمیل_طاهری

زنی که دیگر به این خانه باز نمی‌گردد

از پشت پنجره
پیداست
مبل‌هایی که
ملافه‌ی سفید
روی‌شان کشیده شده
و
زنی که دیگر
به این خانه باز نمی‌گردد.

اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی

ای پاریس بارانی

سرشاری از احساس ای پاریس بارانی
وقتی که از آرامش و از عشق می‌خوانی

در روزهایت چکه چکه می‌چکد خورشید
شب‌های تو چون تکّه‌های روز نورانی

با رقص نور و شور آدمها سرت گرم است
“ایفل” برایت صحنه را کرده چراغانی

در تو هزاران چون ونوس غرق تماشایند
سرشاری از استوره های ناب یونانی

درپیش چشم عاشقان، جاری ست رود سِن
هر آدم عاشق می شود اینجا به آسانی!
ادامه شعر

آن چه از یاران شنیدم

آن چه از یاران شنیدم
آن چه در باران گذشت
آن چه در باران ده
آن روز
بر یاران گذشت
های های مستها پیچید در بن بستها
طرح یک تابوت در رویای بیماران گذشت
کوهها را در خیال پاک تامرز غروب
سیلی از آوای اندوه عزاداران گذشت
کاروان دختران شرمگین روستا
لاله بر کف در مهی از بهت بسیاران گذشت
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×