اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 35 از 75)

عصر حواشی

اندوه من این است که در عصر حواشی
یک لحظه به فکر ِ من ِ بیچاره نباشی

دریاچه ی قم باشی و بر زخم دل من
از شوری خود بر دلم هربار بپاشی

یک منبع عالِم خبر آورد که یک عمر
تو عامل هرگونه غم و درد و خراشی

از دست تو رنجور شد آبادی عاشق
ای وای به حال دل معشوقه ی ناشی
ادامه شعر

حسین منزوی

من طشت ماه را بسیار دیده‌ام

من طشت ماه را
بسیار دیده‌ام
بالای کوه‌ها
من طشت ماه را
ندیده بودم
انگار.
ولی آن کاسه بزرگ پر از کف را
هر روز، بله هر روز
می‌دیدم
بسیار می‌دیدم
که پیراهن مرد کشته را
می‌شستند، می‌شستند، می‌شستند
و نهرهای پر از خون
شهر بزرگ را
رنگ جوانی
می‌بخشید
ادامه شعر

احمد شاملو

این فصل دیگری‌ست

این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند.

یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند!

هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی‌سال:
ادامه شعر

حمید مصدق

بعد از تو

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
ادامه شعر

زیبایی

باور کن زیبایی هم  میتواند
سرنوشت غم انگیزی باشد
گل ها خوب می شناسند
اندوه شکسته شدن را
با دست های کسی که
مست عطر تن توست
گاهی در امتداد نگاه  زنان  زیبا
به زخم های نامرئى میرسی
به جراحت رودخانه ای آرام
که هزار قایق
به هنگام پیش رفتن
سینه اش را شکافته باشند

اکولالیا | #مهسان_احمدپور

امتداد نگاه زنان زیبا

باور کن زیبایی هم می تواند
سرنوشت غم انگیزی باشد
گل ها خوب می شناسند
اندوه شکسته شدن را
با دست های کسی که
مست عطر تن توست
گاهی در امتداد نگاه زنان زیبا
به زخم های نامرئى میرسی
به جراحت رودخانه ای آرام
ادامه شعر

فاضل نظری

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
ادامه شعر

می توان باتو از عشق گفت

می توان باتو از عشق گفت
روی تمام برگهای خشک پاییز رقصید
چون کودکی بشاش در هر گودال خیس از اشک ابرها چرخید
می شود چون باد بی هوش وزید
می شود با تو  اوج قاف هم در نوردید
اما
بی تو سنگم
“تیپا خورده و مهجور”
ادامه شعر

خروپف

درخت پیر
خروپف می کرد
گنجشک کوچک
کلافه شد

اکولالیا | #آرزو_نوری

حافظ

اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×