اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 41 از 75)

احمد شاملو

خطابه ی تدفین

غافلان
هم‌سازند
تنها توفان
کودکان ناهمگون می‌زاید
هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان
مردگانند
ادامه شعر

سید علی صالحی

راه دریا دور است

گاهی اوقات
هیچ میلی به دیدن یک عده آدمی ندارم
اما باز با دست باز و دل بسته می‌آیند،
می‌آیند مسافران دور دریا را
بی‌خود از خواب یک پیاله‌ی آب می‌گیرند،
و بعد جوری عجیب آهسته می‌پرسند
آیا تو مایلی باز با ماه خسته
از خانه‌ی بی‌چراغ سخن بگویی؟
می‌گویم بروید، راحتم بگذارید
راه دریا دور است
مسافران غمگین ما خوابند
و من هم اصلا اشتباه کردم
که از خواب گل و خاطرات گهواره سخن گفتم،
به خدا ماه مقصر است
ادامه شعر

احمد شاملو

من آن مفهوم مجرد را جسته ام

من آن مفهوم مجرد را جسته ام
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه ی روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
من آن مفهوم مجرد را می جویم
پیمانه ها، به چهل رسید و از آن برگذشت
افسانه های سرگردانی ات
ای قلب در به در
به پایان خویش نزدیک می شود
بی هوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند :
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی
ادامه شعر

گروس عبدالملکیان

حالا که رفته ای

حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب های
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است

اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان

قیصر امین پور

تنها یک بار تکرار می شدی

امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی
تکرار

اکولالیا | #قیصر_امین_پور

احمدرضا احمدی

من تمام پله‌ها را آبی رفتم

من تمام پله‌ها را آبی رفتم 
آسمان خانه‌ی ما 
آسمان خانه‌ی همسایه نبود 
من تمام پله‌ها را که به عمق گندم می‌رفت 
گرسنه رفتم 
من به دنبال سفیدی اسب 
در تمام گندمزار فقط یک جاده را می‌دیدم 
که پدرم با موهای سفید از آن می‌گذشت. 
من تمام گندمزارها را تنها آمده بودم
پدرم را دیده بودم
گندم را دیده بودم
و هنوز نمی‌توانستم بگویم: اسب من
من فقط سفیدی اسب را گریستم
اسب مرا درو کردند

محمدعلی بهمنی

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود

هوای عشق رسیده است تا حوالی من
اگر دوباره ببارد به خشک سالی من

مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه ی سفالی من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالی من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟نه! خوشا بر من مثالی من

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه ی این شهرک خیالی من
ادامه شعر

محمدعلی بهمنی

تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت

تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت

بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت

ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت

مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تـو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت

اکولالیا | #محمدعلی_بهمنی

فریدون مشیری

این ناسازگار

سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت
بیش از پیش
که می‌لرزم به خود از وحشت این یاد
نه می‌بیند
نه می‌خواند
نه می‌اندیشد
این ناسازگار، ای داد
نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانم کرد، با فریاد
ادامه شعر

احمد شاملو

دوستش می‌دارم چرا که می‌شناسمش

دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهایی غم‌انگیزش را درمی‌یابم
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادی‌اش
طلوع همه آفتاب‌هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره‌ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می‌شود
و طراوت شمعدانی‌ها
در پاشویه‌ی حوض
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×