اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 52 از 75)

رد پای غزل

سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت نوشتم کمی برای غزل

گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از ابتدای غزل تا به انتهای غزل

زبانِ حال دلم را کسی نمی فهمد
به جزء نگاهِ پریشان و آشنای غزل

تمام مردم این شهر، کور کر بودند
که باز هم نشنیدند، های های غزل

بگو به مطرب مجلس که برندارد ساز
هوای میکده پر گشته از صدای غزل

زدم به سینه ی دریا دراین سیاهی شب
سپرده ام دل خود را به ناخدای غزل

دوباره می زند انگار دست و پا این دل
برای آنکه بگیرد کمی هوای غزل

غروب گشته و باید دوباره برگردیم
پر از سکوت و پر از نانوشته های غزل

اکولالیا | #امیر_وحیدی

تفنگ شانه می خواهد

تفنگ شانه می خواهد
-چون من
که تکیه کند
گلوله می رقصد
– چون من
در راه تا برسد
و اشک و گلوله هر دو شانه ای را می لرزانند
عشق و جنگ
هر دو به یک مقصود می رسند
آنکه شلیک می کند
ناگزیر
یک چشم را باز می گذارد
اما
آنکه عاشق می شود
هر دو چشمش را می بندد

آدم برفی

تو آدم برفی بودی با صورتی
بی روح
و چشمانی
که به سیاهی شب
باز می شدند

روزهای برفی
حرف از ماندن می زدی
روزهای آفتابی
حرف از رفت

اکولالیا | #آرزو_نوری

درد فراق تو

خودم را به چیزهای بسیاری شبیه کردم
تا در فراق تو
شعری تازه بگویم
اما برعکس شد
همه ی آن چیزها شبیه من شدند
و درد فراق گرفتند

اکولالیا | #علیرضا_روشن

قیصر امین پور

خیلی دلم برای گریه تنگ است

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی
آه
مردن چه قدر حوصله می‌خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
ادامه شعر

بیژن نجدی

به خاطر پیراهنت

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را
اگر می بارد بر چتر آبی تو
و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام

اکولالیا | #بیژن_نجدی

شمس لنگرودی

ماجراى مرا پایانى نبود

ماجراى مرا پایانى نبود
در تمام اتاق‌‏ها
خیال‌‏هاى تو پرپرزنان می‌‏رفتند و می‌آمدند
و پرندگانى
بال‏‌هاى تو را می‌چیدند و به خود می‌بستند
که فریبم دهند
موسى
در آتش تکه‏‌هاى عصایش می‌‏سوخت
بع‏‌بع گوسفندانى گریان
در فراق شبان گمشده
در اتاقم می‌‏پیچید
و من
تکه تکه
فراموش می‌شدم
ادامه شعر

کجا دلتنگی کسی را کشته است؟

کجا دلتنگی کسی را کشته است؟
با کدام خنجر آبدیده؟
دلتنگی قاتل نبوده هیچوقت
دزدی ست گردنه گیر
در لحظه هایی که فکرش را هم نمی کنی
کمین می کند
و چنان به تاراجت می برد
که خزان
درخت تابستان را
آنگاه
تو
من
ما
همگی
آرزوی مرگ می کنیم

تنهایی

نگاه کن که اسیرم، اسیر تنهایی
قسم به شعر، ندیدم نظیر تنهایی

من و هجومِ غزل ها و بی کسی در باد
غروب زخمی شهر و مسیر تنهایی

همیشه طرح نگاهم، سیاه می افتاد
همیشه چشم و دلم بود، گیر تنهایی

امیر کشور دردم که در مقابل دل
دوباره تکیه زدم بر سریر تنهایی

بهار، پشت نفس های شهر می پوسید
و سوخت خاطره ها در کویر تنهایی

فرار می کنم و آسمان به دنبالم
نشسته بر پر و بالم، حریر تنهایی

کنار نعش من امشب، قشنگ می رقصی!!
به نغمه های طربناکِ پیر تنهایی

هزار بار پریدم… نرفته افتادم
نگاه کن که منم، سر به زیر تنهایی

اکولالیا | #امیر_وحیدی

برای سکوتت این خانه کوچک است

برای سکوتت این خانه کوچک است
دنیا برای کلماتت حجم کمی است
رقصت در آغوشم نمی گنجد
سمفونی تنفس تو را سازهای ناشناخته ای نواخته اند..
دیوارها را از این خانه بردارند
مرزها را از دنیایی که در آن نفس می کشیم
رها نمی شویم
برقص
بگذار دیوارهای ناپیدایی فرو بریزند که آزادی ما را محبوس کرده اند!
تکلم کن
باکلماتی که سازها نمیشناسند
نظم واژه ها را به هم بریز
مگذار این همه بند مجابمان کند
به سکوتی که از صدای تو خالی است
و از پاسخ من
نامم که بر چله ی صدای تو می نشیند
تهدید جهان است
به اشتیاقی که مرز نمی شناسد
و شوق کودکانه من به شنیدن آن صدا
کلاغ ها را
از شاخه های سپیدارمان می پراند

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×