اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 59 از 75)

رسول یونان

کنار دریا عاشق باشی

کنار دریا
عاشق باشی
عاشق تر می شوی
و اگر دیوانه
دیوانه تر
این خاصیت دریاست
به همه چیز
وسعتی از جنون می بخشد
شاعران
از شهرهای ساحلی
جان سالم به در نمی برند

اکولالیا | #رسول_یونان

سهراب سپهری

خواهم آمد و پیامی خواهم آورد

روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید

خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت
جارخواهم زد: ای شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست ، دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
ادامه شعر

محمدعلی بهمنی

از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام


از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام

دلگیرِ آسمانم و آزرده‌ی زمین
امشب برای هرچه و هر کار خسته‌ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
وایا … کزین حصار دل آزار خسته‌ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام

ادامه شعر

مهدی اخوان ثالث

شب است

شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک

درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
د‌‌‌‌‌َوَد بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد:
گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
ادامه شعر

سید علی صالحی

فقط یک عده‌ی بخصوص می‌فهمند

فقط یک عده‌ی بخصوص می‌فهمند
که شستنِ یکی دو لکه از آستین آینه
چقدر دشوار است.
برای رسیدن به آینه
البته شکستن می‌خواهد،
باید یکی دو بار از دریا گذشته باشی
تا طعم ترشدن از شوق گریه را بفهمی!
حالا من اینجایم
بالانشینِ مجلس ملایکی آشنا
که تازه از آوازهای آسانِ آدمی
به همین چیزهای پیش پا افتاده‌ی ارزان رسیده‌اند.
حالا چقدر دل‌کندن از چراغ و گفت‌وگو دشوار است!
من آن پایین
خطوطی خوانا از خاطراتِ شما را جا گذاشته‌ام
و حس می‌کنم هنوز
طلبکار یکی دو بوسه
از دوستان محرم آن همه قرار نیامده‌ام!
من دارم به وضوح … شما را می‌بینم
بارانی که بیرون خانه می‌بارد،
پرده‌ای که نم‌نم باد،
یا اناری آنجا
که خیس خاطره می‌لرزد!
شما غمگین و بی‌سوال،
هوا گرفته و من
که پی نشانی کسی در جیب آخرین پیراهنم
باز به خانه برگشته‌ام
ادامه شعر

رسول یونان

همین ماه که تو را به یادم می آورد

بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلا در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولدار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد

اکولالیا | #رسول_یونان

شمس لنگرودی

دخترم سنت شان بود

دخترم
سنت شان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدى
ملتى زنده به گور مى شود.

ببین که چه آرام سر بر بالش مى گذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال مى خورد.

تو فقط ایستاده بودى
و خوش‌دلانه نگاه مى کردى
که به خانه‌ات بر گردى
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم
و خیل خیال هاى خوش آینده
بر در و دیوارش پرپر مى زنند.
ادامه شعر

احمد شاملو

چه بی‌تابانه می‌خواهمت

برای شنیدن نسخه صوتی فیلترشکن نیاز است

چه بی‌تابانه می‌خواهمت
ای دوری‌ات آزمون تلخ زنده‌ به‌ گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه‌یی بیهوده است
بوی پیرهنت،
این‌جا
و اکنون
کوه‌ها در فاصله
سردند
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می‌زند
بی‌نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی‌ست

گروس عبدالملکیان

یک لحظه مکث‌کرد خیال

یک لحظه مکث‌کرد خیال
وگرنه از پل‌گذشته بودیم و حالا داشتیم
برای همه‌چیز دست تکان می‌دادیم

من اما روبه‌روی شهری ایستاده‌ام
که نای ایستادن ندارد
و نیم‌رخِ ماه بر شبش سوراخ است
و ردپاهای تو
در هزار کوچه‌اش سوراخ است
و جای لب‌هایت بر پیشانی‌ام سوراخ است

کلید را در جمجمه‌ام بچرخان و
داخل شو
به آغوش اعصابم بیا
در تاریکیِ سرم بنشین
اتاق را بگرد
و هرچه را که سال‌هاست پنهان کرده‌ام
از دهانم بیرون بریز.
پرد‌ه‌ها را کنار بزن
چشم‌ها را بشکن
و متن را از نقطه‌ای که در آن اسیر شده
آزاد کن

اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان

گروس عبدالملکیان

و درد که این بار پیش از زخم آمده بود

و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد
با چرک پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود ؟
انگشت اشاره ای به دوردست ؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند ؟
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×