اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 113 از 202)

درد جاودانگی

مردان برای جاودانگی می جنگند
ماه را فتح می کنند
می نویسند
کشور گُشایی می کنند
می کُشند و کُشته می شوند…
اما زنان برای جاودانگی کافی ست
معشوقِ شاعری شوند
تا نام و یادشان را در شعر
جاودانه کند

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

نزار قبانی

عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می‌دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟!
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشکهای استثنایی…

بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم می‌دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی »هم نمی تواند تورا بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمان‌فرسا هستی
و واژه‌های من چون اسب‌های خسته
له له می‌زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست
ادامه شعر

قباد جلیزاده

جنگ و صلح

حزب‌ها می‌جگند
برای چاه نفت
مناره‌ی زرین
برای درختانی که
برگ‌هایشان صندلیست

من و تو صلح می‌کنیم
برای دریای عشق
آسمان پریدن
دشت‌های خندیدن

حزب‌ها توافق می‌کنند
برای دزدیدن نان
تقسیم خیانت
کشتن روزنامه‌نویس
ادامه شعر

جبران خلیل جبران

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می‌ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می‌کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره‌ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می‌داند بی کسی از ته دلبستگی‌ام پیدا بود

من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی‌ام می‌فهمید
ادامه شعر

خلوت ایینه

سبک چون پر
ظریف چون پروانه
صدایش نوازش نسیم
نگاهش زلال اب و مهربانیش الاله
لیک شرم الوده به گناهی شیرین
اخراو دلبسته ی سیمای اسمانی خویش
عاشقانه های ناب میسراید
درجشن شعر و نور و اینه
پرنده ی نقره بال خسته از گردش کشتزاران طلا
هم اواز چلچله ها میخواند:
میرسد از را ه سوار ِغروب رنگ پریده
همانکه میشکند
ادامه شعر

احمد شاملو

خوابید آفتاب و جهان خوابید

خوابید آفتاب و جهان خوابید
از برج فار، مرغک دریا، باز
چون مادری به مرگ پسر، نالید

گرید به زیر چادر شب، خسته
دریا به مرگ بخت من، آهسته.

سر کرده باد سرد، شب آرام است.
از تیره آب ـ در افق تاریک ـ
با قارقار وحشی اردک‌ها
آهنگ شب به گوش من آید؛ لیک
در ظلمت عبوس لطیف شب
من در پی نوای گمی هستم.
زین‌رو، به ساحلی که غم‌افزای است
از نغمه‌های دیگر سرمستم
ادامه شعر

جبران خلیل جبران

من طلا خواهم شد می دانم

جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در جنگم
از خود عبور می کنم
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
من طلا خواهم شد
می دانم

اکولالیا | #جبران_خلیل_جبران

جبران خلیل جبران

اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی

من همان اندازه
دلواپس شادمانی تو ام
که تو
دلواپس شادمانی من
اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی
من هم آسوده خاطر نخواهم بود

اکولالیا | #جبران_خلیل_جبران

جبران خلیل جبران

ای عشق

ای عشق که دستان خداییت
بر خواهش‌های من لگام زده
و گرسنگی و تشنگیم را
تا وقار و افتخار بالا برده

مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند
و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن ناتوانم را
وسوسه می‌کند
ادامه شعر

شل سیلور استاین

سخت است بگویم دوستت دارم

اولین بار
که بخواهم بگویمت دوستت دارم خیلی سخت است
تب میکنم ، عرق می کنم ، می لرزم
جان می دهم هزار بار
می میرم و زنده می شوم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار
که بخواهم بگویمت دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×