اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 166 از 202)

رد پای غزل

سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت نوشتم کمی برای غزل

گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از ابتدای غزل تا به انتهای غزل

زبانِ حال دلم را کسی نمی فهمد
به جزء نگاهِ پریشان و آشنای غزل

تمام مردم این شهر، کور کر بودند
که باز هم نشنیدند، های های غزل

بگو به مطرب مجلس که برندارد ساز
هوای میکده پر گشته از صدای غزل

زدم به سینه ی دریا دراین سیاهی شب
سپرده ام دل خود را به ناخدای غزل

دوباره می زند انگار دست و پا این دل
برای آنکه بگیرد کمی هوای غزل

غروب گشته و باید دوباره برگردیم
پر از سکوت و پر از نانوشته های غزل

اکولالیا | #امیر_وحیدی

نزار قبانی

آدم حسودی هستم

همه ی آنهایی که مرا می شناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه ی آنهایی که تو را می شناسند
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند

اکولالیا | #نزار_قبانی

تفنگ شانه می خواهد

تفنگ شانه می خواهد
-چون من
که تکیه کند
گلوله می رقصد
– چون من
در راه تا برسد
و اشک و گلوله هر دو شانه ای را می لرزانند
عشق و جنگ
هر دو به یک مقصود می رسند
آنکه شلیک می کند
ناگزیر
یک چشم را باز می گذارد
اما
آنکه عاشق می شود
هر دو چشمش را می بندد

نزار قبانی

هنگام‌ شنیدن‌ نامت‌

قول‌ داده‌ام‌،
هنگام‌ شنیدن‌ نامت‌ بی‌خیال‌ باشم‌
از این‌ قول‌ درگُذر
چرا که‌ با شنیدن‌ نامت‌
صبر ایوب‌ را کم‌ دارم‌
برای‌ فریاد نزدن‌

اکولالیا | #نزار_قبانی

نزار قبانی

این نامه ی آخر است

این نامه ی آخر است
پس از آن نامه یی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستری ست
که بر تو می بارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت

این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب

آخرین نامه ی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه ساده گی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را

دل به تو بستم گل یاس ِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه می گریزد
و گنجشک ها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان می کند

من کودکی بودم
گریزان و آزاد
بر بام شعر و جنون
اما تو زنی بودی
با رفتارهای عامیانه
زنی که چشم به قضا و قدر دارد
و فنجان قهوه
و کلام فالگیران
زنی رو در روی صف خواستگارانش

افسوس
از این به بعد در نامه های عاشقانه
نوشته های آبی نخواهی خواند

در اشک شمع ها
و شراب نیشکر
ردی از  من نخواهی دید

از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود

دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامه شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی

اکولالیا | #نزار_قبانی

آدم برفی

تو آدم برفی بودی با صورتی
بی روح
و چشمانی
که به سیاهی شب
باز می شدند

روزهای برفی
حرف از ماندن می زدی
روزهای آفتابی
حرف از رفت

اکولالیا | #آرزو_نوری

چارلز بوکوفسکی

سگی که تو ظلِ تابستون

سگی که تو ظل تابستون
یکه و تنها
روی پیاده روی داغ پرسه میزنه
قدرت ده هزار تا خدا ر داره !
مگه نه ؟

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی
ترجمه از یغما گلرویی

درد فراق تو

خودم را به چیزهای بسیاری شبیه کردم
تا در فراق تو
شعری تازه بگویم
اما برعکس شد
همه ی آن چیزها شبیه من شدند
و درد فراق گرفتند

اکولالیا | #علیرضا_روشن

چارلز بوکوفسکی

آفرینش ون گوگ

ون گوگ گوششُ برید به یه جنده هدیه ش داد
اونم چندشش شد پرتش کرد رو زمین

ـ هی وَن
جنده ها پول می خوان نه گوش
به گمونم واسه همین نقاش بزرگی بودی
چون چیزای دیگه رُ نمی فهمیدی

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

قیصر امین پور

خیلی دلم برای گریه تنگ است

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی
آه
مردن چه قدر حوصله می‌خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×