بامدادان بر جایگاهی سنگی می نشینم
و برایت نامه های عاشقانه می نویسم
با قلمی از پر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرو می برم
دواتی ملقب به دریا
دستم را برای دست دادن با تو دراز می کنم
اما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،
ادامه شعر
بامدادان بر جایگاهی سنگی می نشینم
و برایت نامه های عاشقانه می نویسم
با قلمی از پر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرو می برم
دواتی ملقب به دریا
دستم را برای دست دادن با تو دراز می کنم
اما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،
ادامه شعر
باران صبح
نم نم
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را
اکولالیا | #شمس_لنگرودی
کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه
جهان پیشینم را انکار میکنم
جهان تازهام را دوست نمیدارم
پس گریزگاه کجاست؟
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد
اکولالیا | #غاده_السمان
ترجمه از #عبدالحسین_فرزاد – کتاب ابدیت، لحظه عشق
آن وقت دیگر
چیزی آزارت نمی دهد
مثلا ماه
او را به یادت نمی آورد
و گل سرخ
هدیه ای عاشقانه نیست
و ساحل هم
جایی ست صرفا برای قدم زدن
نه گریستن
کاش می شد
از خاطره ها جدا شد
اکولالیا | #رسول_یونان
تو که هستی؟ ای زن
از کدام کلاه شعبده بیرون پریدهیی؟
هر که گفت نامهیی از نامههای عاشقانهی تو را دزدیده
دروغ میگوید
هر که گفت دستبندی مطّلا را از صندوقت به یغما برده
دروغ میگوید
هر که گفت عطر تو را میشناسد،
یا نشانیاَت را میداند، دروغ میگوید
هرکه گفت شبی را با تو در هتلی
یا تماشاخانهیی سر کرده، دروغ میگوید
دروغ دروغ دروغ
تو موزهیی هستی که در تمامِ روزهای هفته تعطیل است
تعطیل برای تمام مردان جهان،
در همهی روزهای سال
اکولالیا | #نزار_قبانی
ترجمه: یغما گلرویی
مردم همه
تو را به خدا
سوگند میدهند
اما برای من
تو آن همیشهای
که خدا را به تو
سوگند میدهم
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی
تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظر نمیتواند که ببیندت که ماهی
من اگر چنان که نهیست نظر به دوست کردن
همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی
به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی
ادامه شعر
فقط تاریکی می داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
دست های آب،چقدر مهربان
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
تو چقدر زیبایی
اکولالیا | #رسول_یونان
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند
اکولالیا | #شمس_لنگرودی
با هیچکس حدیث نگفتن نگفته ام
در گوش خویش گفته ام و من نگفته ام
زان نور بی زوال که در پرده ی دل است
با آفتاب آنهمه روشن نگفته ام
این دشت و در به ذوق چه خمیازه می کشد
رمز جهان جیب به دامن نگفته ام
گلها به خنده هرزه گریبان دریده اند
من حرفی از لب تو به گلشن نگفته ام
موسی هم اگر شنیده هم از خود شنیده است
انی انا اللهی که به ایمن نگفته ام
آن نفخه ای کزو دم عیسی
بوی کنایه داشت مبرهن نگفته ام
پوشیده دار آنچه به فهمت رسیده ات
عریان مشو که جامه دریدن نگفته ام
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑