بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
ادامه شعر
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
ادامه شعر
تو را عاشقانه تر دوست خواهم داشت
چه بمیرم ، چه بمانم
قلب تو آشیانهی من است
و قلب من ، باغ و بهار تو
مرا چهار کبوتر است
چهار کبوتر کوچک
قلب من آشیانهی توست
و قلب تو باغ و بهاران من
اکولالیا | #فدریکو_گارسیا_لورکا
بیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تابخوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانهام
یا دارم به دیدار تو میآیم؟
بگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دستهام را بکنم توی جیبم؟
اکولالیا | عباس معروفی
تورا بارها دیده ام
تورا به یاد میآورم
تو همان زنی هستی که درتاریخ نامت را بارها دیده ام
بلقیس غزل های سلیمانی
لیلی شبهای مجنونی
تو را بارها عروس خودم کرده ام
برای تو سرودهای رهایی خوانده ام
به بیابانهای سوزان گریخته ام
برای تو بارها مرده ام
تو همان زنی هستی
که میشناسمت
آری
واپسین مرد زندگی ات نیستم
واپسین شعرم
نوشته شده به آب زَر
آویخته میان سینه هایت!
واپسین پیامبری هستم
که آدمیان را
به بهشت ناب پس مژگانت
دعوت می کند!
اکولالیا | #نزار_قبانی
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم
اکولالیا | حسین پناهی
در انتهای هر سفر
در آینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خک تیره این زیمن
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
ادامه شعر
به یاد آر!
سال زلال یقین و یگانگی را به یاد آر،
سال انسان و آینه را،
سالی که عاشقانِ سرشار
به جست و جوی تفسیر تازه ی «دوست داشتن»
از غزل غم زده ی چشم هایت
مددی می جستند
ادامه شعر
دیدی همه ما
دربدر شدیم؟
دیدی باز عاشقت شدم؟
این بار در بدر تو
اکولالیا | #عباس_معروفی
خانه ای با چهار اتاق
بی دیوار دیده بودی؟
باغی سرسبز
تا آن سوی دنیا
شنیده بودی؟
طناب رخت را
از این سر دنیا
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑