اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 40 از 202)

شاعران ایرانی

برای میم

دوازده سال دارم و دوازده هزار بار به توان صد
–بیش از حد تحمل و وسعت قلب و روح کوچکم– عاشقم.
گیجم. خوابم. خنگم. دست و پا چُلفتی و مَغشوش و مَبهوتم.
خودم نیستم (چه بهتر)، خودِ همیشگی‌ام.
و با وجود بی‌نهایت اِغتشاشِ حسی و فکری
و بی‌نهایت دلهُره های مُبهم و بی‌نهایت کوفت و زهرمارِ دیگر،
خوشبختِ خوشبختم.
دو تصمیم بُزرگ گرفته‌ام: می‌خواهم نویسنده شوم.
شاید هم شاعر.
دیگر آن که قسم خورده‌ام به “میم”،
به عشق بُزرگ و اَبدی‌ام، وفادار بمانم.

ادامه شعر

هوشنگ ابتهاج

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش 
جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش

حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست 
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش 

هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم 
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش 

می تراود بوی جان امروز از طرف چمن 
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش 

ادامه شعر

محمد مختاری

پس کجای لبت آزادم کند؟

کسی نایستاده است آنجا یا اینجا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابه‌جا شده است
اما سایه‌ی بلندم را می‌بیند
که می کشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال قوس بنفشی‌ست تا جنوب
در ابر و مرغ دریایی
موجی به تحلیل می‌رود
و آفتاب، تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده‌ است تا جمله پایان پذیرد

ادامه شعر

چزاره پاوزه

افکار دئولا

دئولا صبح‌ها را به نشستن در کافه‌ای سپری می‌کند،
هیچکس نگاهش نمی‌کند‌.
هجوم می‌برند  همگان سوی کار،
زیر آفتاب هنوز تازه‌‌ی سپیده‌دمان.
حتی دئولا در پی کسی نیست؛
با طمانینه از سیگارش کام می‌گیرد،
صبح را نفس می‌کشد.
در سال‌های گذشته در این ساعت
او به خواب فرو می‌رفت،
تا توان یابد باز:
بر بستری چرک‌آلوده با رد پوتین سربازان و کارگران
و مشتریان محنت‌کش.

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

گلی پژمرده و بی بو

گلی پژمرده و بی بو
می‌بینمش، در میان برگ های کتابی فراموش شده.
و روحم سراسر بیدار می‌شود.

کجا روییده است؟
در کدامین بهار؟
چه کسی آن را چیده است؟
دستی آَشنا یا که غریبه؟
و از چه روی دراینجا گذاشته‌اندش؟

به یاد عاشقانه دیداری
و یا از هم گسستنی شوم،
یا پرسه زدنی تنها و آرام
در سایه‌ی جنگل و سکوت؟

ادامه شعر

جوزف برودسکی

زمانی که از من فاصله گرفتی

در شب، چند بار از خواب برخاستم
و به سوی پنجره شتافتم
و روشنایی را به تماشایی نشستم
عبارتی ناقض
گفت: رویا است
و به مرور به کاستی گرایید
و مانند همه نشانه‌ها
باعث تسلی‌ام نشد

تو در رویای من آبستنی
و اینجا
سال ها تنها و بی تو زندگی کردم

ادامه شعر

چزاره پاوزه

تو هماره در صبحدم برمی‌گردی

نسیم ِ سبک ِ سپیده دم
نفس می‌کشد با دهانت
در انتهای خیابان‌های خلوت.
پرتوی ِ خاکستری چشمانت،
قطرات شیرین سپیده دم است
بر تپه‌های تاریک.
قدم‌ها و نفس ِ تو
همچون باد صبحدم
فرا می‌گیرد خانه‌ها را.
شهر مرتعش می‌شود
سنگ‌ها دم برمی‌آورند،

ادامه شعر

امی لارنس لاول

چند هایکو مدرن از امی لارنس لاول

۱
حتا
انحنای گلبرگ زنبق
سر فرو می‌آرد
وقتی پروانه‌ایی
به دورش می‌رقصد

۲
زنبق و
گلبرگ‌های لاغر و
تُردش را دیدن
من چقدر می‌ارزم ؟

ادامه شعر

نزار قبانی

نامه‌ای از قعر دریا

اگر تو‌ محبوب منی مرا کمک کن تا از تو سفر کنم
اگر تو طبیب من هستی به من کمک کن تا از تو شفا پیدا کنم
من اگر می‌دانستم که عشق این‌گونه خطر ناک است عاشق نمی‌شدم
من اگر می‌دانستم دریا این‌گونه عمیق است
دل به دریا نمی‌زدم [دریا نوردی نمی کردم].
من اگر می‌دانستم پایان من چنین است آغاز نمی‌کردم.
مشتاق تو شدم پس به من بیاموز در اشتیاق نباشم
به من بیاموز چگونه ریشه‌های عشق تو را از اعماق بِبُرم.
به من بیاموز چگونه اشک در حدقه‌های چشم می‌میرد؟
به من بیاموز چگونه عشق می‌میرد و شوق چگونه خودکشی می‌کند؟
ای کسی که دنیا را برای من همچون قصیده‌ی شعری زیبا تصویر کردی
و زخم در دل‌ام کاشتی و صبر را ربودی
اگر برای تو عزیز هستم دست‌ام را بگیر
چرا که من از سر تا پاهایم عاشق هستم
موجی آبی در چشمان تو مرا به عمق دریا فرا می‌خواند
ومن نه تجربه‌ای در عشق دارم و نه قایقی برای دریانوردی.

ادامه شعر

شارل بودلر

شکوهٔ یک ایکار

سبک‌بارند و سعادتمند و سیراب،
آنان که همخوابهٔ فاحشگان‌اند،
ولی، من بازوانم از هم گسیخته‌اند،
زیرا، ابرها را در بر کشیده‌ام.

به لطف ستارگان بی‌همتاست،
شعله‌زنان در قعر آسمان،
که چشمان سوختهٔ من نمی‌بینند،
جز خاطره‌های خورشید را.

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×