گیسو
دورش‌ بپیچم‌ و
دورم‌ بپیچد
افشان شود ترنم در سلول‌ها و خاک ذره ذره تنم را به
گوش‌هاش‌ بچسباند‌
گاهی ستاره‌ای از آب برداردم‌
گاهی جزیره‌ای
خرسنگ‌های خود را بسنجد
با وزن واژه‌هایی‌ کز گلویم بر می‌آید‌
آن‌گاه لب به شب بچسبانم و غریو برآرم
تا قعر این تاریکی بترکد و فواره‌ای خیز بردارد
که نقطه‌های اتکای زمین را بیفشاند‌ و بتاباند بر خلاء‌
شسته شود

این سایه‌ی لزج کز دیری‌
افتاده است یک پهلو بر زباله‌های خونین
و تن برون زند از چاک هر گریبان
سیاره‌های روح فراتر رسند و مردمک‌ها
بتابند
رقص جهان گرایش اندامت‌ را بیاموزد‌
زیبایی‌ از اشاره‌ی‌ پیراهنت‌ بیاید
بنشیند بر سنگ و
سنگ
از انتهای غار‌
نزدیک شود
تا چهره‌ی جدیدش‌ را در یابد…