او در دستهایش چیزهایی دارد که با هم نمیخوانند.
یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته
میخی زنگ زده از دیوار روبرو
برگی که از پنجره پایین افتاد.
شبنمهایی از گلهایی که تازه سیراب شدهاند.
او این همه را میگیرد
ادامه شعر
او در دستهایش چیزهایی دارد که با هم نمیخوانند.
یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته
میخی زنگ زده از دیوار روبرو
برگی که از پنجره پایین افتاد.
شبنمهایی از گلهایی که تازه سیراب شدهاند.
او این همه را میگیرد
ادامه شعر
برکفهی ترازویی
نشستهام
بیوزن،
چه هیاهویی است
در اطراف!
شاید هنوز هم بهتر باشد صدایت را کنترل کنی
فردا، پس فردا، روزی
آن زمان که دیگران زیر بیرقها فریاد میزنند
تو نیز باید فریاد بزنی
اما یادت نرود کلاهت را تا روی ابروانت پایین بکشی
پایین بسیار پایین
اینجوری نمیفهمند کجا را نگاه میکنی
بماند که میدانی آنهایی که فریاد میزنند
جایی را نگاه نمیکنند.
دست ها سرد و سبک
زخمبندهاسایه ها را
یکی یکی بر میدارند.
چشمانم را باز می کنم
هنوز زنده ام
و در مرکز زخمی پاک و نارس
مردم در خیابانها میایستند، نگاه میکنند
شماره ی روی درها بیمعنی است.
نجار میخی دراز بر میزی باریک و بلند میکوبد،
یک نفر لیست اسامی روی تیر چراغ برق میچسباند.
تکه روزنامه ای در گیر خار شده است.
عنکبوتها زیر برگهای درختان مو.
زنی از خانه بیرون میزند تا وارد خانه ای دیگر شود.
ادامه شعر
باغ هایی هستند در تصرف نور ماه
که چون چنگ و عود در سکوت می لرزند
عشقت را میان انگشتانت محافظت کن
در باغچه ی آوریل جایی که تو نفس میکشی
زندگی نمی آید
دستهای تو موفق نمیشود عطوفت دیگران را
چون گلی بچیند
چون گلهایی لرزان در باد
آه اگر تن تو از جنس ماه بود
ادامه شعر
زن پنجره را گشود
باد با هجومی، موهایش را، چون دو پرنده،
بر شانهاش نشاند
پنجره را بست.
دو پرنده بر روی میز بودند،
خیره در او
سرش را پایین آورد
ادامه شعر
خدایان غیرانسانی به خاطر تو با هم جنگیدند
تو را در ساحل دیدم، متروک و تنها
نور را خوردم، ویران شده از بادها
و عضلات تو.
اکولالیا | #سوفیا_اندروسن
ترجمه از #سهراب_رحیمی
شعر و بوسه را که داشته باشی
مرگ چه دارد
که از تو بستاند؟
زمان خداحافظی می رسد
وقتی که باغچه ها تاریک می شوند
و باد از برابر می گذرد
وقتی که زمین صدا می کند
درها بسته می شود
وقتی که شب هر گرهی را در درونش باز می کند
زمان خداحافظی وقتی می رسد
که درختها صاحب روح می شوند
انگار که همه چیز روی آنها جوانه می زند
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑