اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 86 از 202)

سهراب سپهری

تو ناگهان زیبا هستی

کوهساران مرا پر کن ای طنین فراموشی
نفرین به زیبایی آب تاریک خروشان که هست مرا
فرو پیچد و برد
تو ناگهان زیبا هستی اندامت گردابی است
موج تو اقلیم مرا گرفت
ترا یافتم آسمان ها را پی بردم
ترا یافتم درها را گشودم شاخه ها را خواندم
افتاده باد آن برگ که به آهنگ وزش‌هایت نلرزد
مژگان تو لرزید رویا درهم شد
تپیدی : شیره گل بگردش آمد
بیدار شدی : جهان سر بر داشت جوی از جا جهید
براه افتادی : سیم
جاده غرق نوا شد
در کف تست رشته دگرگونی
ادامه شعر

جایزه

تیتر درشت:
سال ۱۹۶۷
پروفسور بارنارد
آفریقای جنوبی
پیوند قلب
و پیروزی!

تیتر ریز:
در قرن بیست و یکم
یک عاشق ابتدایی
در سرزمنی غریب
«خویش» را به «خویش» پیوند زد
و ناشناختگی، بزرگ‌ترین جایزهٔ روزگار
به او اهدا شد.

اکولالیا | #بهار_رهادوست
از کتاب شعر بی‌هوازی
ارسال کننده سالار یزدانی

محمود درویش

خزان تازه‌ی زن آتش

خزان تازه‌ی زن آتش
باش همان گونه که اساطیر و شهواتت آفریدند
پیاده‌رویی باش برای آنچه از گل سرخ‌ام می‌افتد
بادهایی برای دریانوردانی باش که نمی‌خواهند به دریا بروند
بس تو را هنگام هبوط خزان می‌خواهم
بس آرزو دارم که گریزان باشم بر پایی از پرنیان مدایح
زنان قلب‌ام باش
نام‌های چشمم
دریچه‌ی باغ
مادری برای نومیدی‌ام از زمین
فرشتگان‌ام باش
گناه دو ساق پیرامونم
ادامه شعر

فریدریش هولدرلین

رامشگر نابینا

کجایی آخر، ای جوان، که همواره
سحرگاهان بیدارم می‌کنی، کجایی آخر تو ای روشنایی؟
قلبم بیدار است، اما شب همیشه
با جادوی مقدس خود می‌گیردم و می‌بندد.

در دمدمه‌ی صبح گوش می‌دادم، خوشحال چشم به راهت
بر آن تپه، و نه هرگز بیهوده.
هیچ گاه پیکهایت، آن نسیمهای نوشین،
مرا نمی‌فریفتند، چون همواره خود می‌رسیدی،

همه را جانبخش با دلربایی‌ات،
به راه همیشگی؛ کجایی آخر، ای روشنایی؟
دیگربار قلبم بیدار است، اما همواره
شبِ بی‌کران مرا می‌بندد و بازمی‌دارد.
ادامه شعر

اسماعیل خویی

ببار ورنه دیر می‌شود

آی تو
ابر کامکار
بر من ، این به راه باد مشتی از غبار
نم نم نوازشی ، اگر نه آبشار بخششی ، ببار
ورنه دیر می‌شود
دیر

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

امیلی دیکنسون

مستی ام از آن شراب تازه بود

می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه ی برکه هایش
به آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سست می کند
و همچون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین!
ادامه شعر

پل الوار

دیگر ترکت نخواهم کرد

جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تو را دیدم
میان گندم‏‌ها تو را دیدم
زیر درختى تو را دیدم.

در انتهاى همه سفرهایم
در عمق همه عذاب‏‌هایم
در خَم همه خنده‏‌ها
سر بر کرده از آب و از آتش،
ادامه شعر

اسماعیل خویی

چه کار از من برآید

چه کار از من برآید شعرم ، ای شعر
جُز این کز من بزاید شعرم ای شعر
کی ام من یا چه در من با لب تو
جهان خود را سراید ،شعرم، ای شعر

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

نادر نادرپور

برف و خون

شب ، در آفاق تاریک مغرب
خیمه اش را شتابان برافراشت
آسمان ها همه قیرگون بود
برف ، در تیرگی دانه می کاشت
من ، هراسان در آن راه باریک
با غریو درختان تنها
می دویدم چو مرغان وحشی
بر سر بوته ها و گون ها
گاهی آهنگ پای سواری
می رسید از افق های خاموش
بادی آشفته می آمد از دور
تا مگر گیرد او را در آغوش
من زمانی نمی ماندم از راه
گویی از چابکی می پریدم
بوته ها ، سایه ها ، کوهساران
ادامه شعر

احمد شاملو

تو را صدا کردم


در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشم‌هایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.

تو را صدا کردم
در تاریک‌ترین شب‌ها دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.
با دست‌هایت برای دست‌هایم آواز خواندی
برای چشم‌هایم با چشم‌هایت
برای لب‌هایم با لب‌هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم‌ها و لب‌هایت
انس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره‌ی کودکی خویش به خواب رفتم
و لبخند آن زمانی‌ام را
بازیافتم.
در من شک لانه کرده بود.

دست‌های تو چون چشمه‌یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سال‌های نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهواره‌ی رؤیاهایم بود.

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×