می خواهم رویایی که دیشب دیدم
بردارم و تو فریزر بگذارم
اونوقت یه روزی در آینده ی دوروقتی پیرمردی مو خاکستری شدم
درش می آرم و گرمش می کنم
و پاهای پیر و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم
ادامه شعر
می خواهم رویایی که دیشب دیدم
بردارم و تو فریزر بگذارم
اونوقت یه روزی در آینده ی دوروقتی پیرمردی مو خاکستری شدم
درش می آرم و گرمش می کنم
و پاهای پیر و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم
ادامه شعر
یک تور ماهگیری ساختهام
امشب میخواهم ماه را شکار کنم
آن را دور سرم چرخ خواهم داد
و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت
فردا نگاهی به آسمان بکن
اگر ماه در آن ندیدی
بدان که آخر سر شکارش کردم
و انداختمش توی تور
اما اگر ماه همچنان میدرخشید
یک ذره پایینتر را نگاه کن
ادامه شعر
هیچ کس مرا دوست ندارد
هیچ کس به من توجه نمی کند
هیچ کس برایم هلو و گلابی نمی خرد
هیچ کس به من شیرینی و نوشابه نمی دهد
هیچ کس به شوخیهای من نمی خندد
هیچ کس موقع دعوا به من کمک نمی کند
هیچ کس برایم مشق نمی نویسد
هیچ کس دلش برایم تنگ نمی شود
هیچ کس برایم گریه نمی کند
هیچ کس نمی داند که چه بچه خوبی هستم
اگر کسی از من بپرسد که بهترین دوستم کیست
توی چشمش نگاه می کنم و می گویم : هیچ کس
ولی امشب خیلی ترسیدم
آخه بلند شدم دیدم هیچ
ادامه شعر
راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه
خیلی ساده است
هرچه من می گویم
انجام بده
ادامه شعر
خوب گوش کنید بچهها
کبوتر نماد صلح است
برای همین ما در اینجا یک عالم کبوتر داریم
فقط یک چیز کم داریم و آن صلح است
حالا کی می داند صلح کجاست؟
اکولالیا | #شل_سیلور_استاین
برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که
دوستمان نمی دارند
همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که
دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداریم
به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و
همواره بر می خوریم
اما آنانی را که دوست می داریم
همواره گم می کنیم و
هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم
ادامه شعر
پیش دکتر که رفتم
دستشو کرد تو حلقم
یه لنگه کفش در آورد
یه قایقى که آب برد
یه دونه زین دوچرخه
یه اسکیت که می چرخه
گفت:همه اینارو تو خوردى؟
خوب شد تا حالا نمردى!
حواست باشه به خوردن
حالا نیست وقت مردن
اکولالیا | #شل_سیلور_استاین
مترجم #ماریا_عربپور
زن پوست آبی داشت
مرد هم
پس مرد صورتش را پنهان کرد
همانگونه که زن
آن دو تمام زندگی شان را به دنبال آبی گشتند،
از کنار هم گذشتند
و هیچ گاه ندانستند
اکولالیا | #شل_سیلور_استاین
ترجمه از #مهسان_احمدپور
اعتراف میکنم
من واهمه داشتم
نه تنها از عشق،
بلکه از عاشق او شدن
که او رازی اغواکننده بود،
و در اعماق خویش آبستن اسراری بود که بر همگان فهم ناشدنی بود
و من از ناکام ماندن به سان کسان دیگر واهمه داشتم
ادامه شعر
عشق را بی خیال
دوست دارم
لابه لای موهای بلوندت
بمیرم
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑