طنین آرام صدایت
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
طنین آرام صدایت
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
نه
دیگر چنان پُر شور
دوستت نمیدارم
چرا که تابش زیباییات
برای من نیست
در تو
رنجهای گذشتهام را
دوست میدارم
و جوانیِ از دسترفتهام را
هرچند گهگاه
نگاهْ مبهوت میدارم به چشمانت
آرام
و نهفته
مُدام با خود سخن ساز میکنم
اما نه با تو
که با قلب خود میگشایم
رازناکیِ سینه را
آی ابرکان سیاه
آوارگانِ جاودان به راه!
با دشت نیلگون
چون زنجیر دُر، کنون
شتابان میروید
چون من که به تبعید
از شمال محبوب
به سوی جنوب.
چهکس بیرونتان رانده؟
اِی زائران ناخوانده!
حکم سر نوشت بوده است
یا دستی بد سرشت؟
حسادتی پنهان
یا افترای نیشدار رفیقان؟
و شاید جنایتی دیدهاید
که این رنج راه را بر خود خریدهاید؟
من
ای مادر آسمانی
اینک به دعا نشستهام
به تمثالت
ای مریم نورانی
نز برای درمانی
یا که نبردی در این عالمِ فانی
نز برای سپاس و توبه
یا پشیمانی
نز برای خویش
وین روح خشک بیابانی
بل برای روحی آواره
در این دریای بینشانی
به تو میسپارم این قدیسه را
آری
به تو، ای پناه گرمِ دنیای خزانی.
ادامه شعر
در ژرفای درهی داغستان
گرمای ظهر بود و
من
ناجُنب به زخم گلولهای
افتاده بودم
از شکاف عمیق سینهام
هنوز بخار برمیخواست
و خونم
قطره قطره سر ریز میکرد
افتاده بودم تنها
بر شنهای دره
و مرا صخره های بلند در میان داشت
آفتاب به شعلهی سوزانش
بر تارک آنها میتابید
و بر من هم
که در خواب مرگ بودم
آتش میپاشید
پس آنگاه به رؤیا دیدم
چراغ های تابانی را
بر سفرهی سوری که در دیارانم به پا بود
و در پوشش گلها، زنانی آمدند
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑