در درونام درختی است
نهالاش را از خورشید آوردهام
برگهایاش چون ماهیانی از آتش در جنبوجوش است
میوههایاش چون پرندگان نغمه سرمیدهند
دیری است که مسافران از ماهوارهها
بر ستارهی درونام فرود آمدهاند
به زبانی که در رؤیاهایام شنیدهام سخن میگویند
در آن زبان امر و نهی، خودستانی و عجز و لابه نیست
در درونام جادههای سپید هست
مورچگان با دانههای گندم
و کامیونها با فریادهای شادی عید از آنجا میگذرند
اما ماشین مردهکش را در آن راهی نیست