صد سال می‌شود که چهره‌اش ندیده‌ام
دست در کمرش نیانداخته‌ام
در نی‌نی چشمانش خیره نشده‌ام
از فکر روشنش سوال ها نکرده‌ام
صد سال است که انتظار مرا می‌کشد
زنی در شهر.
هر دو بر یک شاخه بودیم، بر یک شاخه
از یک شاخه فروافتادیم و از هم جدا شدیم

زمانی صد ساله در میان ماست
راهی صد ساله
صد سال است که در تاریکی روشنی
به دنبال تو می‌دوم

از کتاب « از چهار زندان» انتشارات نگاه