اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 101 از 189

ارسلان چلبی

چقدر تلخ‌رویی ای معشوقە من

چە بوی گندیست نگاە کردن بە تاوان خودم
کە خود بوسە بر سینە آتش میزنم
و خود نیز سرِ خودم را می‌بُرم!
جگرم را با چنگالهایت بیدار کن
نوشتەهایم در مرز رشوە هست و تو نمیدانی.
تو در کنار آشیانەام،
من از برای تو آمدم و تو نیامدی ای انقلاب شرمسار!

چە زیبا لب بە سخن می‌گُشاید مرثیە شعرم
کە خون استفراق میکند و سرازیر میشود
سرازیر و سرازیر
و آن هنگام بە رخت و خوابت میرسد ای پارتیزان من!
چقدر تلخ‌رویی ای معشوقەِ من
بیا و آرام آرام خودت را خالی کُن بر روی سینەهایم!
ادامه شعر

احمد شاملو

آخر بازی

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش.

و کوچه‌ها
بی‌زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان
شکسته گذشتند،

خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری
نگونسار
بر نیزه‌هایشان.
ادامه شعر

آنا اشویر

باز هر دو درد کشیدیم

به دنیا که آمدم
خونِ مادرم
ریخت از لای پاهاش.
هر دو درد کشیدیم
او بیش از من.
مادرم که مرد
خون مادرم
ریخت
رفت از لای پاهاش
و باز هر دو درد کشیدیم
و باز، او بیش از من
ادامه شعر

بلاگا دیمیتروا

پاره ای از من

پاره ای از من
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن
پاره ای از من
همساز با سپیده ی بردمیده
و همواره اسیر سایه های رویا
پاره ای از من
سرشار از پر پرواز
و گم کرده سهم خود از آبی آسمان
پاره ای از من
ادامه شعر

بلاگا دیمیتروا

فن شعر

هر شعرت را چنان بنویس
که انگار آخری ست
در این قرن، قرن اشباع از استرِنسیوم،
لبریز از تروریسم،
که با سرعت فراصوت درگذر است،
مرگ، به ناگهان موحشی سر می رسد.
هر کلامت را
چنان چون نامه ی واپسین پیش از اعدامی
بنویس
چنان چون التماسی حک شده بر دیوار زندان
نه حق دروغ گفتن داری
نه حق نشستن به بازیچه ها
فرصت اصلاح اشتباهت نیست
ادامه شعر

تادئوش روژه‌ویچ

کیست شاعر؟

شاعر همو که شعر می‌نویسد 
همو که شعر نمی‌نویسد 
شاعر همو که زنجیر می‌درد 
همو که به خود زنجیر می‌زند 
شاعر همو که ایمان می‌آورد 
همو که ایمان نیاورد 
شاعر همو که دروغ گفته 
همو که دروغش گفتند 
ادامه شعر

تادئوش روژه‌ویچ

عشق ۱۹۴۴

عریان
بی دفاع
لبالب
چشم ها، بازِ باز
به گوش
ادامه شعر

آنا اشویر

پرم از عشق

پرم از عشق
مثل درختی بزرگ که از باد
مثل اسفنجی که از دریا
مثل عمری دراز که از رنج
مثل زمان که از مرگ

اکولالیا | #آنا_اشویر
ترجمه از #محمدرضا_فرزاد
از کتاب نبودنت – نشر چشمه

آنا اشویر

خز دزد

خمپاره ای
درِ مغازه ی خز فروشی را
از هم می درد.

مردی می خزد تو
یک بغل خز می قاپد
بغل می‌زند و به دو، تا جلو در
خز ها را خِرکش می‌کند.
ادامه شعر

نزار قبانی

کتاب دستان تو

کتاب دستان تو امپراتور کتابهاست
با شعرهایی آراسته به طلا
ومتن هایی با تار وپود زر
با رودخانه های شراب
و رود ترانه و طرب!
دستانت بستری از پر
که هنگام غلبه ی خستگی
برآن پلک می بندم.
دستانت ، ذات شعرند در فرم و معنا
بی دستانت
نه شعر بود ،نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات می گویند !

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×