کتابی می خوانم
تو در آنی
ترانه ای می شنوم
تو در آنی
نان می خورم
در برابرم تویی
کار می کنم
می نشینی و چشم در من می دوزی
ای همیشه حاضر من
با همدیگر سخن نمی گوییم
صدای همدیگر را نمی شنویم
ای بیوه ی هشت ساله ی من
وقتی که تو روز آفتابی را
در کوچه ی پرسه های پاییزی
با حس زنانه دوست می داری
احساس غرور می کند خورشید
وقتی که سحر هنوز خواب آلود
از بستر شب کناره می گیری
شب با خورشید کینه می ورزد
کاو را ز تو دور می کند خورشید
هر صبح که بار می دهی از لطف
در خانه ی خویش عاشقانت را
پیش از همه با سلام رنگینش
اعلام حضور می کند خورشید
ادامه شعر
هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی؟
گفت: ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم: روزهای بارانی چهطور؟
گفت: روزهای بارانی
همه ساعتها ساعت عشق است
راست میگفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود
اکولالیا | #واهه_آرمن
حدس میزنم که هوا روشنتر خواهد شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
ماه بیخیال و
ستاره به خواب
و من که باز با همین سیگار لعنتی
راه خود را خواهم رفت
بعدها میفهمید
یعنی یکییکی میآیید
بالای مزار ماه مینشینید
و آهسته میگویید
این شعرِ ساده از تو نبود
آسمان یادت داد
گاه باید از شدت سادگی
به ستاره رسید
دیدی هوا روشن شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
حالا فقط یکی دو صبح دیگر تحملم کنید
پشت سرم، صدای پرپر پروانه میآید
ماه میآید، یک سلسله ستاره ستارهی روشن
حتی یک عده هنوز
دیدی هوا روشن شد
اکولالیا | #سیدعلی_صالحی
عموم گفت: چهجوری میری مدرسه؟
گفتم: با اتوبوس
عموم خندید گفت: هه! وقتی همسن تو بودم
ده کیلومتر راه تا مدرسه پیاده میرفتم
عموم گفت: چهقدر بار میتونی بلن کنی
گفتم:قد یه گونی گندم
عموم خندید گفت: هه! وقتی همسن تو بودم
یه گاری تنهایی میکشیدم یه گوساله ر بلند میکردم
عموم گفت: تا حالا چنبار دعوا کردی؟
گفتم: دوبار! هر دوبارشام کتک خوردم
عموم گفت: هه! وقتی همسن تو بودم
هر روز دعوا میکردم هیچ وخت نمیخوردم
عموم گفت: چند سالته
گفتم: نه سال نیم
عموم بادی به غبغب انداخت گفت:
هه! وقتی همسن تو بودم… ده سالم بود
اکولالیا | #شل_سیلور_استاین
اینجا در دنیای من
گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند
اکولالیا | #حسین_پناهی
تاریک شده بود
برای تازه شدن
باید از خانه بیرون می زدم
مادرم گفت: مواظب باش
بیرون سگ کشی ست
اکولالیا | #گئورک_امین
برگردان #واهه_آرمن
صبح تو را در فروشگاه دیدم
هلو و زردآلو سوا میکردی
گفتی برای یک مهمان است.
تمام روز
در انتظار زنگ تلفن بودم
اکولالیا | #گئورک_امین
برگردان #واهه_آرمن
هر چقدر هم که بگوییم
مردها فلان
زن ها فلان
یا تنهایی خوب است
و دنیا زشت است
آخرش روزی قلبت
برای کسی تندتر می زند
اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی
داغی تابستان
برگونه هایت
و زمستان سرد
بر قلب کوچکت
نشسته است
تو تغییر خواهی کرد
عزیزم
زمستان بر گونه هایت
و تابستان به قلبت
خواهد آمد
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑