اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "سیدعلی صالحی" (صفحه 3 از 4)

سید علی صالحی

تو در کنج خانه و من رو به راهی دور

چقدر دلم برای عبور از خواب این همه دیوار گرفته است!
هیچ وقتی از این روزگار
من این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشته‌ام!
هیچ وقتی از این روزگار
من این همه غمگین نبوده‌ام.
راستش را بخواهید
زادرود من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت،
ما همان اوایل غروب قشنگ
رو به آسمان آشنا می‌رفتیم و
صبح زود
باز با خود آفتاب، آشناتر برمی‌گشتیم
لحاف شب از سوسوی ستاره سنگین بود
ما خوابمان می‌برد
ما میان همان گفت و لطف خدا خوابمان می‌برد
ما ارزش روشن رویا را نمی‌دانستیم
کسی قطره‌های شوخ باران را نمی‌شمرد
ما به عطر علف می‌گفتیم: سبز
طعمِ آسمانیِ آب هم آبی بود
و ماه، بلور بی‌اعتنا به ابر،
که برای تمام مسافران پا به راه نور ترانه می‌خواند.
ما هم به دیدن باران و آینه عادت کرده بودیم
یکی‌یکی می‌آمدیم
بعضی کلمات را از سرشاخه‌های ترد زمان می‌چیدیم
بعد حرف می‌زدیم، نگاه می‌کردیم
چم و راز لحظه‌ها را می‌فهمیدیم،
تا شبی که ناگهان آینه شکست
و سکوت
از کوچه‌ی خاموش کلمات
به مخفی‌گاه گریه رسید.
حالا سهم من از خواب آن همه خاطره
چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،
حالا برو، یعنی اگر برویم بهتر است،
صبح، ساکت است
دیوارها، بی‌دریچه
تو در کنج خانه و من رو به راهی دور

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

دیدی هوا روشن شد

حدس می‌زنم که هوا روشن‌تر خواهد شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
ماه بی‌خیال و
ستاره به خواب
و من که باز با همین سیگار لعنتی
راه خود را خواهم رفت
بعدها می‌فهمید
یعنی یکی‌یکی می‌آیید
بالای مزار ماه می‌نشینید
و آهسته می‌گویید
این شعرِ ساده از تو نبود
آسمان یادت داد
گاه باید از شدت سادگی
به ستاره رسید

دیدی هوا روشن شد
مردم،‌ آسوده
آسمان،‌ آبی

حالا فقط یکی دو صبح دیگر تحملم کنید
پشت سرم، صدای پرپر پروانه می‌آید
ماه می‌آید، یک سلسله ستاره ستاره‌ی روشن
حتی یک عده هنوز
دیدی هوا روشن شد

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

همین چند چراغِ ناامید

بلکه دعای دل شکسته‌ی همین چند چراغ ناامید
آ‎وازی تازه از ترانه‌های تو باز آورد،
ورنه با هق‌هق بسیار این بی‌امان
هیچ ستاره‌ای از سفرهای دور دریا
به آسمان برنمی‌گردد!
دارم خودم را تکرار می‌کنم،
اصلا بیا معامله را تمام کن!
چقدر باید ببوسمت
تا کتاب این همه گریه بسته شود؟
تا هق‌هق این همه آدمی.تمام!؟

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

ما ساکت و خاموش نگاهت می‌کنیم

می‌روی، برمی‌گردی، قدم می‌زنی
ما نشسته‌ایم
ما ساکت و خاموش نگاهت می‌کنیم
انگار بوی کبریت و کبوتر سوخته می‌آید
می‌گویی یک نفر اینجا
این گل سرخ را بوییده است
یک نفر اینجا بوی بوسه می‌دهد
یکی از میان شما خواب ستاره دیده است.
ما می‌ترسیم
خاموشیم
نگاهت می‌کنیم
فقط یکی از میان ما آهسته می‌پرسد:
سردت نیست؟!
بفرما کنار سنگچین روشن رویا!
همه‌ی ما اهل همین حوالی غمگینیم،
نگران آسمان اخم‌کرده‌ی بی‌کبوتر نباش
فردا حتما باران خواهد آمد.
ادامه شعر

سید علی صالحی

به خدا خانه‌ی خودمان خوب است

به خدا اگر به قدر سر سوزنی
از سکوت باد بترسم!
سنجاقک‌های خسته از خواب درخت کناره گرفته‌اند
رفته‌اند پشت پرچین باغ هلو
دگمه بر پیراهن شب و شکوفه می‌دوزند.
دارد دیر می‌شود
تو هم بیا برویم خانه‌ی خودمان
بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه
پر از زوزه‌های باد و
اضطراب بلدرچین است
ما هم می‌توانیم شب تب‌کرده‌ی دریا را تحمل کنیم
عطر عجیب همین شکوفه‌ها
خواه‌ناخواه … راه را بر عبور باد بی‌سواد خواهد بست.
بیا برویم خانه‌ی خودمان
هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ
بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه است.
روی زمین می‌خوابیم
دفترِ ترانه‌های حافظ را زیر سر خواهیم گذاشت،
صبح که از خواب فال و پیاله برمی‌خیزیم
خانه پر از بوی می و عطر شکوفه خواهد شد.
این همان مطلبی‌ست
که از سهمِ ساده‌ی همین زندگی به ما خواهد رسید
حالا دست از دوختن این دگمه‌های شکسته بردار
برایت پیراهن خوش‌رنگ قشنگی خریده‌ام
ول کن بیا برویم رو به نور چراغ بنشینیم
اینجا دعای روشن هیچ دختری برآورده نمی‌شود
به خدا خانه‌ی خودمان خوب است،
خانه‌ی خودمان خوب است

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

فقط یک عده‌ی بخصوص می‌فهمند

فقط یک عده‌ی بخصوص می‌فهمند
که شستنِ یکی دو لکه از آستین آینه
چقدر دشوار است.
برای رسیدن به آینه
البته شکستن می‌خواهد،
باید یکی دو بار از دریا گذشته باشی
تا طعم ترشدن از شوق گریه را بفهمی!
حالا من اینجایم
بالانشینِ مجلس ملایکی آشنا
که تازه از آوازهای آسانِ آدمی
به همین چیزهای پیش پا افتاده‌ی ارزان رسیده‌اند.
حالا چقدر دل‌کندن از چراغ و گفت‌وگو دشوار است!
من آن پایین
خطوطی خوانا از خاطراتِ شما را جا گذاشته‌ام
و حس می‌کنم هنوز
طلبکار یکی دو بوسه
از دوستان محرم آن همه قرار نیامده‌ام!
من دارم به وضوح … شما را می‌بینم
بارانی که بیرون خانه می‌بارد،
پرده‌ای که نم‌نم باد،
یا اناری آنجا
که خیس خاطره می‌لرزد!
شما غمگین و بی‌سوال،
هوا گرفته و من
که پی نشانی کسی در جیب آخرین پیراهنم
باز به خانه برگشته‌ام
ادامه شعر

سید علی صالحی

حس می‌کنم باید به کوچه بیایم

بی‌پرده بگویم
دلم می‌خواهد از پشت این پرده بپرسم
مگر مرده‌ی ماه را به خانه آورده‌اند
که این همه غمگین به آسمان نگاه می‌کنید؟!
اما می‌ترسم
من از اعتماد برهنه به آسمان می‌ترسم.
عجیب است
میان این همه شدآمدِ عادی
من از هر سوی این صفوف آشنا که نگاه می‌کنم
فقط رخسار خسته‌ی مردگان خویش را می‌شناسم!
ادامه شعر

سید علی صالحی

ما زیارت دریا و گریه رفته‌ایم

خوابت می‌آید، خسته‌ای
دیدم دیر آمدی
نگران حرف و حدیث همسایه‌ها شدم
راست می‌گویند پایین‌دست آسمان
ابر سنگینی گرفته است؟
می‌گویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمه‌های کهنه‌ات اینجاست
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامه‌ات را نبرده‌ای
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایه‌ها از احتمال باران
شام خورده‌ای؟
دیر است دیگر
ادامه شعر

سید علی صالحی

اصلا چه کار به کار من دارید ؟

اصلا چه کار به کار من دارید ؟
دارید رو به دریا از دریا سخن می‌گویید ؟
من که سالهاست از پی پسینی خلوت
از خواب شما و تعبیر همین چرت و پرت بودن بریده‌ام.
ولم کنید بروم سیگاری بگیرانم
بروم کنار خیابان از کسی ساعت قرار دریا را بپرسم
بروم بگویم سرکار خانم زیبا،‌ چرا تنها ترانه می‌خوانید
من هم بلدم زندگی کنم
به خدا من شاعرتر از بعضی بزرگان، به باران نگاه کرده‌ام
خب دوست دارم که از حرف آدمی
یا وهم آسمان فاصله بگیرم
این مشکل من است
به شما چه مربوط که ما پاکیزه از آواز عشق زاده می‌شویم
سرشت ستاره همین است
همانطور که مثلا سرشت سنگ.
ادامه شعر

سید علی صالحی

حالا دیگر دیر است

از ساندکلاود بشنوید. (نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇

حالا دیگر دیر است
من نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام
نشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام
و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست
که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد؟
نه ری‌را
سالها و سالها بود
که در ایستگاه راه‌آهن
در خواب و خلوت ورودی همه‌ی شهرها
کوچه‌ها، جاده‌ها، میدان‌ها
چشم به راه تو از هر مسافری که می‌آمد
سراغ کسی را می‌گرفتم که بوی لیموی شمال و
شب حلال دریا می‌داد.
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×