اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 50 از 189

فدریکو گارسیا لورکا

مرد عاشق پیشه

در سرتاسر آسمان
تنها یک ستارهٔ‌گُشْن است.

لبریز از احساس و دیوانه از عشق
با ذره‌هایی از غبار و
گرده‌هایی از طلا.

برای دیدن قامت خود، اما
دنبال آینه‌ای می‌گردد!

ادامه شعر

اورهان ولی

اگر گریه کنم

‍ اگر گریه کنم صدایم را از مصرع‌هایم خواهید شنید؟
اشک‌هایم را با دستانتان می‌توانید لمس کنید؟
نمی‌دانستم کلمات زیبای ترانه‌ها
این قدر بی‌کفایت‌اند
می‌دانم پیش از مبتلا شدن به درد
جایی هست
که بیان هرچیزی آنجا ممکن است
کاملا نزدیک می‌شوم
می‌شنوم
اما توان بیان ندارم…

رضا براهنی

بازی تا کی

تا اینکه شبی زنش به خوابش آمد
چشمانش
مثل دو بهار سبز، تازه
تازه روییده
مثل دو بهارِ ناگهان
مثلِ
شعری که به ناگهان بگوید شاعر
و گفت:
بازی
تا کی؟
از کی
تا کی؟
کی برده که بازد در این بازی؟

ادامه شعر

اورهان ولی

این هوا

چنین هوای خوبی مرا بر باد داد
در چنین هوایی از شغلم در اداره اوقاف
استعفا دادم
درچنین هوایی به توتون خو کردم
در چنین هوایی عاشق شدم
خرید نان و نمک برای خانه را
در چنین هوایی فراموش کردم
بیماری شعر سرودنم
در چنین هوایی عود کرد
چنین هوای خوبی مرا بر باد داد…

امید یاشار اوغوزجان

مرا فراموش نکن

روزی فرا می رسد که انسان
دوست داشتنی ترین خاطراتش را نیز
فراموش می کند
لااقل تو هرشب
وقتی که ساعت با صدای خسته اش
دوازده را می نوازد
مرا فراموش نکن

چرا که من هر شب در آن ساعت
تو را زندگی می کنم،تو را به یاد می آورم
در خیالم پریشان قدم می زنم
تو هم آنجا که تاریکی سکوت می کند
مرا فراموش نکن

ادامه شعر

فدریکو گارسیا لورکا

ایستاده بر سر این دوراهی‌ها

ایستاده بر سر این دوراهی‌ها،
بر لب جاری خواهم کرد، بدرورد خویش را
تا گام نَهم در جادهٔ روح و جان خویش.

خاطره‌ها بیدار می‌شوند
ساعت‌های شوم بیدار می‌شوند
من خواهم رسید به باغچهٔ کوچکِ سرودِ سپیدِ خویش
و لرزی ناگهان به جانم خواهد نشست
درست مثل ستاره‌ٔ سحری.

چارلز بوکوفسکی

پرنده آبی

پرنده‌ای آبی در قلب من هست
که می خواهد پر بگیرد
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می‌گویم اش ,آنجا بمان ,نمی‌گذارم کسی ببیندت

پرنده‌ای آبی در قلب من هست
که می‌خواهد بیرون شود
اما ویسکی‌ام را سَر می‌کشم رویش
و دود سیگارم را می بلعم
و فاحشه‌ها و مشروب فروشی‌ها و بقال‌ها
هرگز نمی‌فهمند که او آنجاست.

پرنده‌ای آبی در قلب من هست
که می‌خواهد بیرون شود
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می‌گویم‌اش,همان پایین بمان
می‌خواهی آشفته‌ام کنی؟
می‌خواهی کارها را قاطی پاتی کنی؟
می‌خواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی؟

ادامه شعر

شفیعی کدکنی

بخوان به نام گل سرخ

بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان،
تا کبوتران سپید
به آشیانه‌ی خونین دوباره برگردند.
بخوان به نام گل سرخ،
در رواق سکوت،
که موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشک سال چه ترسی!

ادامه شعر

ناظم حکمت

چشم هایت

چشم هایت
چشم هایت, چشم هایت
چه در زندان
چه در مریض خانه
به دیدارم بیا
چشم هایت,
سرشار از آفتاب اند
آن سان که کشتزاران آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه می.

چشم هایت
چشم هایت, چشم هایت
در برابرم بارها باریدند
خالی شدند
چون چشم های درشت آن کودک شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند

ادامه شعر

فدریکو گارسیا لورکا

با دشنه‌ای میان سینه‌اش

مرده، در خیابان بر جا رها شد
با دشنه ای میان سینه‌اش
هیچکس نمی‌شناختش
فانوس چه می‌لرزید
مادر
فانوس خیابان
چه می‌لرزید

ادامه شعر
« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×