اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 67 از 189

فریدریش نیچه

چشم ها

چشم های آرام
به ندرت دوست می دارند؛
اما وقتی عاشق می شوند
آذرخشی از آن ها بر می جهد
هم چنانکه از گنج های طلا،
آنجا که اژدهایی از حریم عشق
پاسداری می کند.

اکنون میان دو هیچ – نشر جامی

	

شیرکو بیکس

چشمانت دو چشمه‌اند در خواب‌هایم

همیشه چشمانت
دو چشمه‌اند در خواب‌هایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار می‌شود
می‌بینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نم‌نم گیاه و سبزینه.
عشق تو آفتاب است؛
آنگاه که
درونم طلوع می‌کنی و می‌بینمت.
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

حقیقت دارد تو را دوست دارم

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

در کمین اندوه هستم

در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر.ازم
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
ادامه شعر

ایلهان برک

برای عشق و مرگ تقلا می‌کنم

مرگ همیشه
خیلی آسان تر از عشق بوده است
حتی ” آراگون” هم می گفت؛
بدان که شبیه مرگ است، دوست داشتن تو
همان کلماتی که شعله های آتش اند
و روزگار شاعران
که همیشه سیاه بوده است
و مرگ
که در خیلی از شعرها و عشق ها
شانه بر موهای مان می زند
عشق که گاهی اوقات
به سان شهری مرده است
و این رفتن رو به زوال
همواره عمیق تر می شود
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

معشوق من

معشوق من
با آن تن برهنه بی‌شرم
بر ساق‌های نیرومندش
چون مرگ ایستاد.

خط‌های بی‌قرار مورب
اندام‌های عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال می‌کنند.
معشوق من
گوئی زنسل‌های فراموش گشته است
گوئی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواری‌ست
گوئی که بربری
در برق پر طراوت دندان‌هایش
مجذوب خون گرمِ شکاری‌ست.
ادامه شعر

برتولت برشت

چه لذتی دارد آغاز

چه لذتی دارد آغاز!
دمیدنِ سحر
اولین چمن
وقتی که رنگ سبز
تقریباً از یاد رفته است.

وای،اولین صفحه‌ی کتابِ دلخواه‌ات!غافل‌گیری !
آهسته بخوان
بخش ناخوانده‌اش
خیلی زود باریک خواهد شد!
و نخستین مشتِ آب
بر چهره‌ی رنگ پریده.
ادامه شعر

آیتن موتلو

از دست‌های تو می‌بارید

از دست‌های تو می‌بارید
از زیباترین دروغ دنیا
برف‌هایی که در تن من می‌لرزیدند.
گفته بودی
کدام معاشقه از وداع طولانی تر است؟
چرا در روزگار ما عشق و سلام یکی نیستند؟
آنگاه که عشق مانند رخوت زمستان از میان ما عبور می‌کرد.

سلامی‌ برای گرم کردن خورشید کافی بود.

مانند آن ستاره نقره‌ای که شب
بر گوهر فراموشی مرمرین دفن کرده بود
صدای برف را
به ترحم زمستان یخ بسته قلب تو بخشیدم
ادامه شعر

نزار قبانی

می‌خواهم تو را دوست بدارم

می‌خواهم تو را دوست بدارم بانوی من
تا سلامتم را بازیابم
و سلامت کلماتم را
و از کمربند آلودگی که بر دلم پیچیده است به‌درآیم
که زمین بی‌تو دروغی‌ست بزرگ
و سیبی‌ست گندیده.
می‌خواهم تو را دوست بدارم
تا به کیش یاسمن برآیم
و آینه،بنفشه را بجاآرم
و از تمدن شعر به دفاع برخیزم
و از کبودی دریا و سبز شدن بیشه‌ها.

می‌خواهم تو را دوست بدارم
تا اطمینان یابم که بیشه‌های نخل در چشمان تو همچنان درسلامت‌اند
و لانه‌های گنجشکان میان نارهای سینه‌ات همچنان در سلامت‌اند
و ماهیان شعر که در خونم شناورند همچنان در سلامت‌اند.
ادامه شعر

سهام الشعشاع

برای داشتن تو

به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت
خورشید را که روی زمین راه می رفت
خواهم گفت: اقیانوسها را که به دست گرفته بودی
و باچشمانت چگونه شب را روز می کردی
برای داشتن تو
اگر بخواهی خنجر به گلو می گیرم
وعید عشاق را رقم خواهم زد
می خواهم خنجرت گلویم را پاره کند
بی آنکه خدا دلش بسوزد
برای داشتن تو
پای پیاده خط استوا را خواهم دوید
تمام صحراهای دور و نزدیک
می خواهم به نام تو جهان را نشانه بگذارم
ادامه شعر

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×