پنجه در افکندهایم
با دست هامان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش میکشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما
نیازمند رهایی است
ادامه شعر
پنجه در افکندهایم
با دست هامان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش میکشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما
نیازمند رهایی است
ادامه شعر
وقتی دریا هست و اسبها
که سینماوار گشت میزنند
اما در آغوشِ تو بس زیباتر است
وقتی دریا هست و اسبها
وقتی عقل دیگر حق ندارد
و چشمهامان بایکدیگر منقلبشدن بازی میکنند
و دیگر معلوم نیست ارباب کیست
وقتی عقل دیگر حق ندارد
وقتی پایانِ جهان را از دست میدهیم
و ابدیت را میفروشیم
به ازای این ثانیهی ابدی
وقتی پایانِ جهان را از دست میدهیم
ادامه شعر
اجاق جنگل کاغذی
جنگل گرسنه
زود خاموشی میگزیند.
اجاق دل، بی اعتنا میسوزد
واژه ها با زبانههای شعله
چهره مبدل عشق را برنمیافروزند.
خون کلمات من از چنگال کاغذهای گرسنه جاری میشود.
سکوت را میآزمایم
خاموشی را
بی خیالی را
خزههای تو، ستونهای شعرهای مرا میپوشانند.
واژه ای که صدایم را
از گزند تو و من برهاند
پیدا نمیکنم.
ادامه شعر
یکی از صد تا هم نیستند و با اینهمه هستند
و معلوم نیست چرا اغلبشان اسپانیایی
انگار که در اسپانیا فهمیده نمیشوند
آنارشیستها
همهچیز بر سرشان آمده
سیلیها و سنگپارهها
چنان سخت داد کشیدهاند
که هنوز هم میتوانند داد بکشند
دلهاشان در پیش
و رؤیاهاشان در میان
و روحشان یکسره سوده از
ایدههای ناباب
ادامه شعر
پرنده سبز رنگ را
بر روی دستانم برمیدارم
و پیش میروم
شاید،
بال کوچکی
برایم سبز شود
کاش ابر بودم
تا بگرید
به جای چشمان تو
اکولالیا | #سوزان_علیوان
ترجمه از #زهرا_ابومعاش
به درختسار فندق رفتم
چرا که در سرم آتشی بود
شاخهای برکندم و پوستش برکشیدم
و گیلاسی را بر قلاب سر نخ آویختم
و چون پروانههایی سپید پرکشیدند
ستارههایی پروانه آسا چشمک میزدند.
گیلاس را به درون رود افکندم
و ماهی قزل آلای سیمین فام را برگرفتم.
هنگامیکه آنرا به زمین انداختم
رفتم تا که آتشی را بر فروزم
اما چیزی در روی زمین لغزید
و آوایی مرا به نام خواند
چراکه آن دختری درخشنده گشته بود
ادامه شعر
به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد
آه ای شب نزدیک
روح مرا بگیر و برایش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو
که از آتش و لهیب حکایت می کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب هایی
کیستی تو ؟
امان از سستی واژگانم امان از ناتوانی ام
امان از برباد رفتنم در تو
کیستی تو ؟
ادامه شعر
گلی که
از دل خاک شکفته میشود
عطر مرده هایمان را با خود دارد
اکولالیا | #سوزان_علیوان
ترجمه از #زهرا_ابومعاش
اگر برف بر همه کوهها ببارد
اگر بوران قلهها را بپوشاند
و اگر توفان همه روشناییها را ببلعد
صبر کن
ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
صبر کن
اینک
حتی اگر از سرما خاکستر شوم
حتی اگر از تشویش بلرزم
وقت در آغوش کشیدن امید است
امید با عشق فریاد میزند
و دل است هماورد عشق
و بالاندن عشق
کار پر مهابتی است.
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑