تو ماه را
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاک نمیشود!
تو ماه را
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاک نمیشود!
نمیدانیم
اگر عبور کنیم
وارد شدهایم
یا خارج
نمیدانیم
اگر گام برداریم
دور شدهایم
یا نزدیک
ایستادهایم
حیران
نمیدانیم
بخندیم
یا گریه کنیم
ادامه شعر
اگر گریه کنم صدایم را خواهید شنید،
لا به لای مصراعهای شعرم؛
آیا میتوانید لمس کنید،
اشکهایم را،
با دستهایتان؟
از زیبایی ترانهها وُ
بی کفایت بودن کلمهها
بی خبر بودم،
پیش از آن که به این درد دچار شوم.
ادامه شعر
همیشهی من، هرگز بود
غروب، پلی است از رویا به تاریکی
تاریکی
نگاه توست زیر پلکهای افتاده
همیشهی من، هرگز بود
غروب، ظهر توست
منظومههاست، پنجرههای اتاق
و آسمانی از شیشه میآید
بر دستهای چهار درخت لخت
ادامه شعر
کوه ، زانو زده چون اسب
زمین خورده به راه
سینه انباشته از شیهه ی خاموش هلاک
مغز خورشید پریشان شده بر تیزی سنگ
چون سواری که به یک تیر ،
درافتاده به خاک
ناخن از درد فروبرده درون شن گرم
لب تاول زده اش سوخته از داغ عطش
خونش آمیخته با روشنی بازپسین
چشمش از حسرت آبی که نیابد همه عمر
می دود همچو سگی هار ، به دنبال سراب
بیم دارد که چو لب تر کند از چشمه ی دور
آتش سرخ زبانش فکند شعله در آب
آسمان ، کاسه ی براق لعاب اندودی است
که ازو قطره ی آبی نتراویده برون
ادامه شعر
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻡ
ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ
ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﺭﻓﺘﻢ
ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ
در محله ی ما
اگر غیر از تو درختی بود
نمیتوانستم اینقدر دوستت داشته باشم.
اما اگر تو
به همراه ما
لیلی بازی بلد بودی
تو را بیشتر دوست میداشتم.
ادامه شعر
با من بگو
وقتی که صدها
صد هزاران سال بگذشت ، آنگاه .
اما مگو هرگز
هرگز چه دور است ، آه
هرگز چه وحشتناک
هرگز چه بیرحم است
ادامه شعر
به جز دریا ندارد تاب دریا
که همجوش نهنگ است آب دریا
نمی خواهند ماند پاکدامان
از این آشفته باشد خواب دریا
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑