برای بیدار کردن تو
شب را از سمفونی مهتاب دزدیدم
به شهر خلوتی رفتم که هرگز نرفته بودی
شعرهایی در گوش سکوت نجوا کردم که نخواندهای
در سواحل آرامش نسیمها
حکایت تو را از شنهای خیس شنیدم
دریا در روی پاهای تو به خواب رفته بود
آنگاه که زمان چون تار مویی بین ما پرواز میکرد
از لا به لای پردههای خلاء
صداهای تنهای ماه را که بر صورت تو میافتاد نوازش کردم
از عرشه کشتی بادبانی گمشده در اقیانوس
بر آبها خم شده و سایهات را بوسیدم
ادامه شعر