در سرزمین های شمالی – بانوی من –
شاعر آزاد متولد میشود
بدانگونه که ماهیان در فراخنای دریاها
و آواز میخواند در آغوش برکهها
و زنگ چراگاهها
و شکوفههای انارستانها
نزد ما
شاعر متولد میشود در زهدان غبار
و آواز میخواند برای حاکمانی از غبار
در سرزمین های شمالی – بانوی من –
شاعر آزاد متولد میشود
بدانگونه که ماهیان در فراخنای دریاها
و آواز میخواند در آغوش برکهها
و زنگ چراگاهها
و شکوفههای انارستانها
نزد ما
شاعر متولد میشود در زهدان غبار
و آواز میخواند برای حاکمانی از غبار
اینجادیگر راه چاره ای نمانده است
به جز کلمه
اینجادیگر سینه ای مرا شیر نمی دهد
به جز کلمه
اینجادیگر میهنی نیست مرا حمایت کند
به جز کلمه
اینجا در گذشته ی من زنی دیگر نیست
به جز کلمه
به جز کلمه !
در شعر
چیزی با نام آتش بس وجود ندارد
مرخصی تابستانی وجود ندارد
مرخصی استعلاجی وجود ندارد
مرخصی اداری وجود ندارد
باید در معرکه حاضر باشی
تا آخرین قطره از خونت
یا آن که جا بزنی و از بازی بیرون بروی !
من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم
زیرا جمع همه تعریف هاست.
عشق ، ضد همه ی پندهای قدیمی
و ضد همهی متنها
و ضد همهی آیینهاست.
عشق را تنها تجربهها میسازد
و دریا را، بادها و کشتیها
ادامه شعر
کتاب دستان تو امپراتور کتابهاست
با شعرهایی آراسته به طلا
ومتن هایی با تار وپود زر
با رودخانه های شراب
و رود ترانه و طرب!
دستانت بستری از پر
که هنگام غلبه ی خستگی
برآن پلک می بندم.
دستانت ، ذات شعرند در فرم و معنا
بی دستانت
نه شعر بود ،نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات می گویند !
از عشق ورزی در پرده
وبازی کردن نقش عشّاق کلاسیک
خسته شده ام
می خواهم پرده را بالا بزنم
سناریو را پاره کنم
و مقابل همه داد بزنم
من عاشقی معاصرم
و به کوری چشم روزگار
معشوق من تویی
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑