کتاب دستان تو امپراتور کتابهاست
با شعرهایی آراسته به طلا
ومتن هایی با تار وپود زر
با رودخانه های شراب
و رود ترانه و طرب!
دستانت بستری از پر
که هنگام غلبه ی خستگی
برآن پلک می بندم.
دستانت ، ذات شعرند در فرم و معنا
بی دستانت
نه شعر بود ،نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات می گویند !