به درختسار فندق رفتم
چرا که در سرم آتشی بود
شاخهای برکندم و پوستش برکشیدم
و گیلاسی را بر قلاب سر نخ آویختم
و چون پروانههایی سپید پرکشیدند
ستارههایی پروانه آسا چشمک میزدند.
گیلاس را به درون رود افکندم
و ماهی قزل آلای سیمین فام را برگرفتم.
هنگامیکه آنرا به زمین انداختم
رفتم تا که آتشی را بر فروزم
اما چیزی در روی زمین لغزید
و آوایی مرا به نام خواند
چراکه آن دختری درخشنده گشته بود
ادامه شعر