اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران آمریکا (صفحه 2 از 19)

چارلز بوکوفسکی

دل‌های تنها

وقتی حوصله‌ات از خودت سر رفت
دیگه خوب می‌دونی
دیگرون هم حوصله‌ات رو ندارن
یعنی همه اونایی که باهاشون در ارتباطی
پشت تلفن، تو اداره پست
اداره، سر میز غذاخوری
آدمای خسته‌کننده
با داستان‌های خسته‌کننده:
این‌که چطوری نیروهای نامهربان زندگی
دمار از روزگارشان در آورده
چطور دهنشون سرویس شده
و دیگه هیچ‌چی از دستشون بر نمی‌آد
جز این‌که پیش تو درد و دل کنن

ادامه شعر

سارا تیس دیل

پس از عشق

دیگر هیچ جادویی وجود ندارد
ما هم‌دیگر را ملاقات می‌کنیم
مثل همه‌ی مردم
تو هیچ معجزه‌ای برای‌ام نمی‌کنی
نه حتا زمانی‌ که من برای‌ات معجزه‌ای دارم
تو باد بودی و من دریا…

دیگر هیچ شکوهی وجود ندارد
من بی‌آن‌که بخواهم
در کنار ساحل
مثل آب‌گیری بزرگ شده‌ام
هرچند آب‌گیر در زمان طوفان امنیت دارد
و از جزر و مد پایان یافته است،
اما
بسیار متلاطم‌تر از دریا شده است
برای همه‌ی آرامش‌ها.

الا ویلر ویلکاکس

خسته‌ام از شب

خسته‌ام از شب
و شاید از باد و شاید باران
و یا گریه‌ی پرنده‌ای در بیشه‌زار
که روزگار رفته
و دردهایش را به یاد آورده است

غرق در افکارم
احساس می‌کنم که
دست‌های ژوئن پیر خسته
قلب‌ام را از فروپاشی باز‌می‌دارد
تا به زندگی ادامه دهم
خسته‌ام از شب و دل‌تنگ توام
ای عشق غرق در اشک

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

تنهایی عمیقی در جهان است

تنهایی عمیقی در جهان است
که در حرکت کُندِ عقربه‌های ساعت,
می‌توان حس کرد.
مردمانِ خسته,
مثله شدگانی از عشق یا بی‌عشقی,
نا‌مهربان با هم,
غنی نامهربان با غنی,
و فقیر با فقیر.
ترسیده‌ایم.
نظام آموزشی آموخته‌مان,
که همه برنده‌ایم,
از شکست‌ها,
و خودکشی‌ها نگفت

ادامه شعر

امیلی دیکنسون

پیام چشم ِ مانده بر خلیج

چه غرق بحر باشد زورق من 
چه رویاروی طوفان‌ها؛ 
مسحور جزایر، 
فرو افکنده بادبان ِ رام؛ 
کدام جادو مهار 
گرفته ست او ؛ 
پیام چشم ِ مانده بر خلیج 
این است

سیلویا پلات

آدم‌ها

آدم‌ها را
بیش از  حد دوست دارم،
یا به هیچ وجه دوست ندارم
تا اعماق، پایین می‌روم،
در آدم ها ،غرق می‌شوم
تا آنچه هستند را،
واقعی ،
بشناسم!

سیلویا پلات

ماه اوت

باران ماه اوت!
هم بهترین اتفاق 
برای تابستانی که گذشت،
و هم‌برای پاییزی که از راه نرسیده است !
چه زمان عجیب و غریبی!

چارلز بوکوفسکی

خدایان به زمین لبخند می‌زنند

در طبقه‌ی دوم نشسته‌ام
و قوز کرده در پژامه‌ی زردم
هنوز تظاهر می‌کنم که یک نویسنده‌ام
در ۷۱ سالگی
این غم لعنتی رهایم نمی‌کند
و زندگی تک‌تک سلول‌های مغزم را
تحلیل برده است
ردیف کتاب‌ها پشت سرم است
موهای تُنُکم را می‌خارانم
و به دنبال کلمه‌ها می‌گردم
سال‌هاست که زن‌ها و منتقدها و دانشگاه‌ها را از خود رنجانده‌ام
وزغ‌های عوضی
به زودی جشن خواهند گرفت

ادامه شعر

سیلویا پلات

زندگی

مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید، 
آنها که عمرشان کوتاه است . 
اما بعضی از ما زنده نیستیم! 
مرده ایم ! 
چرا که 
نه زندگی را شناختیم! 
و نه مرگ را ! 
چرا که 
عشق ، 
آزادی، 
احساسات، 
امید، 
و تعلق را ، 
هرگز نیافتیم!.. 

ادامه شعر

سیلویا پلات

من

ناگهان
متعجب شدم !
«زنی » که سال پیش بودم ،
کجاست؟
یا آن که دوسال پیش بودم؟
و در فکر آن «زن »
من اکنون ،
چگونه آدمی هستم ؟

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×