۱
بشناس مرا حکایتی غمگینم
افسانه ی تیره ی شبی سنگینم
تلخم، کدرم، شکسته ام مسمومم
ای دوست! شناختی مرا؟ من اینم

۲
من اینم و غرق خستگی آمده ام
ویرانم و از شکستگی آمده ام
از شهر یگانگی؟ فراموشش کن!
از شهر هزار دستگی آمده ام


۳
آنجا با هر که زیستم کشت مرا
هر هم خونی به خون آغشت مرا
صدها دستی که دوست میخواندم شان
صدها خنجر شکست در پشت مرا

اکولالیا | #حسین_منزوی