با تو لحظه هام پر از نور
بی تو تاریکه و سرده
مثل خورشید حضورت
دنیا دور تو می گرده!
گلای سرخ تو باغچه
همشون ارزونی تو
منو از خودم گرفته
عشق آسمونی تو
همه ی ترسم از اینه
تو رو از دست بدم آخر
نباید عقربه ها رو
بزارم برن جلوتر
کاشکی خیلی پیش از این ها
عشق من! تو را می دیدم
آخه من تو شهر چشمات
به خود خودم رسیدم
اومدی با ترن صبح
از یه شهر دور و بی نام
تو یه تعبیر قشنگی
واسه تموم خوابام!
مثل خواب معبدی دور
که پر از راز و نیازه
پرم از محبت تو
پرم از یه عشق تازه …
اکولالیا | #رسول_یونان
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.