دلم خوش است همیشه برای من باشی
چه فرق می کند اصلا؟!… خدایِ من باشی
درست پشتِ همین بیت ها، قدم بزنیم
غزل غزل بنویسم، صدایِ من باشی
و بعد بویِ تنت را بریز تویِ اتاق
نَفَس بگیرم و قدری، هوای من باشی
غریبگی نکنی با بهانه های دلم
در این سکوت، کمی آشنای من باشی
غروب ها بنشینم تِراس و با گیتار
وبعد یک نخِ سیگار، چای من باشی
مرا ندیده نگیری و نگذری از من
میان دلهره هایم، عصای من باشی
چه جای واهمه از پنجه های طوفان است؟!
چه جای ترس؟؟!… اگر ناخدایِ من باشی
همیشه جای تو بودن برایِ من خوب است
نمی شود که همیشه، تو جایِ من باشی
به این امید، سر از پا نمی شناسم باز
که ابتدایِ من و انتهایِ من باشی
حدیثِ عشق تو پایان ندارد انگاری!!
بیا… بیا که کمی، ماجرایِ من باشی
کجایِ این غزلم لَنگ می زند این بار؟!
چه خوب می شد اگر، پا به پایِ من باشی
اکولالیا | #امیر_وحیدی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.